...
Nazanin آنچه که الان در ذهن من است ، شايد در دلم هم بوده ، يا هنوز هم باشد ! هر چی هست خوابم نبرد .
غير واقعی = غير ممکن ؟
هميشه صراحت ؟
هميشه تلاش و پشتکار ؟
اصلاً از رو نرم ؟
ايران يا خارج از ايران ؟
ترم بعد چی بردارم ؟
با اين بشر چی کار کنم ؟
با خودم چی ؟
نمره ی اون درسم خيلی ضايع شد ، حيف ! حالا ترم بعد جبران می کنم ! رسماً ميترکونم .
کاشکی سرش خلوت بود .
کاشکی قاطی نکرده بودم .
اين مهمونيای زينب چرا انقد حرص منو در ميآرن ؟ دلم ميخواد بيش تر باهاش باشم ، چه قد فاميل از اون ور آب ؟ اوف ، چه لوس شدم ، چه خودخواه ؛ يادم باشه وقتی ديدمت بهت بگم ... ، آهان اونا رو هم بايد بهت بگم ، وای ، من و تو چه قدر کار داريم .
معلم جبر و احتمال سال سوم شماره داده بهش زنگ بزنيم ! وای ، چه امتحانای وحشتناکی ميگرفت ، تازه الان دارم معنی سؤالاشو ميفهمم .
اين همه کتاب .
سفر احتمالی شيراز ، پروژه ی احتمالی فرجوديان ، معدّل .
پيشنهاد کار در مطبوعات و ژورناليسم .
نويسنده ی مشهور ! چه قدر هم من دنبال شهرتم !
چه قدر واسه اون مقاله زحمت کشيدم ، شايد چاپش کنم .
کاشکی ببينمش .
دلم تنگ شده .
مثل اينکه بد جوری خوابم ميآد .
همش بهونه بود که همين يکی رو بگم ؛
دلم تنگ شده .
...