خوب بچه های خوب! می دونيد که الان هوا داره خيلی گرم ميشه؛ وقتی هوا گرم ميشه آدمم گرمش ميشه. ميدونيد هوا چرا گرم ميشه؟ آفرين! اگه نميدونيد بريد ويکيپديا بخونيد يا اينکه از مامان بابا بخواين امشب موقع خواب براتون مثل قصه توضيح بدن که هوا چرا و چه طوری گرم ميشه...ه..ه.
در حالی که پيش خودش فکر می کنه آموزش بايد هم جنبه ی علمی و ياد گيری داشته باشه و هم جنبه های بامزّه!
-----------------------
آره، داشتم براتون می گفتم که پدر مادراتون گاهی از اينکه هوا گرم ميشه خوشحال ميشن! ميدونين چرا؟
در حالی که به يه پسر بچه که حواسش اصلاً اونجا نيست اشاره می کنه و ميگه: تو ميدونی چرا؟ و پسر بچه با تعجب نگاهش می کنه و ميگه: م....همم...خوب در واقع فکر نکنم پدر مادرم خيلی هم به خاطر گرما خوشحال باشن. و با اين جواب به خيال خودش شر سؤال های بعدی رو کم می کنه و بر می گرده توی هپروت خودش و يک لبخند شيطنت آميز ميزنه!
-----------------------
بع-له-ه-ه- بچه های خوب!
من امروز ظهر به اين نتيجه رسيدم که وقتی هوا گرمه، آدم اشتهاش کم تر ميشه! يعنی اگر شما روزانه به اندازه ی دو تا پيتزا کالری مصرف می کنيد، هوا که گرم ميشه اين ميزان حتی به يک نصف پيتزا هم کاهش پيدا می کنه. در ضمن چون هوا گرمه و شما توی خونه گرمتون نيست و آدم های عاقلی هم هستيد، خيلی به مامان بابا نميگين که شما رو ببرن فلان جا و فلان جا. و تازه اونا هم اگه بيان بگن عزيزم بيا بريم بيرون فلان جا، يه کمی ناز می کنيد و ميگيد:نه، نه، نه، نه، نه! ميشه نريم؟ آخه هوا گرمه!
اما از اونجايی که اشتهاتون کم شده ولی هنوزم بچه های شيطون خودم هستيد به مامان بابا ميگيد: حالا اشکالی نداره! من يهويی الان هوس بستنی نسکافه کردم؛ داريم؟ و اگه جواب منفی بشنويد
در حالی که توی دلتون از خنده داريد غش می کنيد
به مامان بابا ميگيد: خوب، پس شما بريد بخريد يه هوايی هم بخوريد، بعد من بستنی بخورم.
و در حالی که توی دلتون داريد می خنديد و وجدان بيدارتون داره بهتون ميگه به اين کارا ميگن خباثت،
ميگيد: البته بهتره با ماشين نريد؛ طفلکی داغ می کنه! قدم زنون با هم بريد برای عزيز دلتون يه چند تا بستنی بخريد و زودی هم برگردين که من تنها نباشم خونه
بح-ل-ه بچه هااای گل! پس امروز که رفتيد خونه، برنامه تون چيه؟
-----------------------
در حالی که داره آماده ميشه که به بچه ها بگه: خوب! حالا به افتخار خودتون و معلم گلتون همگی، ميگيم: هوراااااااااا! و همه شروع
می کنن به دست زدن و اينا!
-----------------------
پ.ن.يک. من بی گناهم! من هر ارتباطی رو با اين معلم عزيز شديداً تکذيب می کنم.
پ.ن.دو. آفتاب که به کلّه خورد، چه يک ساعت، چه شصت ساعت.
پ.ن.سه. وای! چه پست بی محتوايی!