هفته ی پيش همين موقع ها بود که چمدانم را برداشتم و در آسانسور گذاشتم. خانه را برایآخرين بار چک کردم و بو کشيدم و زار زدم و چقدر خالی خانه سخت بود..يک پايم سمت در بوآن پای ديگر نمی آمد..چند ساعت بعد..خاطره ی عميق خانه، چه سکانس هايی که از جلوی چشممنگذشت..و بعد شنيدن صدای تو که در سوی مخالف من در دنيا بودی..هرشب يادم است..هرشب همه چيزيادم است..هرشب، همه چيز يادم است.نمی شود که نباشيد..بايد بياييد و تمام اشک های اين روزگار مرا پاک کنيد. اين کار شماست.