Wings of Desire :-)
26.12.06
بازي از اونجا شروع شده، و حالا به اينجا و نوبت من رسيده.

  • اتفاق های عجيب غريب و گاهاً دردناکی در زندگی ام افتاده است که با وجود سن کمم، فقط گاهی، احساس می کنم سنم آن قدر ها هم کم نيست... مثلاً از دست دادن عزيزترين آدم ها در زندگی ام وقی که پانزده سال داشتم و مفهوم نداشتن را هنوز نمی دانستم. و بعد از آن، آدم ها... احتمال می دهم آن وقت بود که فهميدم آدم های ديگری هم هستند، و هميشه همه کس و همه چيز در عبور است، در کوچ. خوب سفر با وجود اينکه در مقابل رکود قرار می گيرد، اما برايم گاه گاه اندوه است و غم و دل تنگی. فکر دل تنگی برای کسی يا لحظه اي يا ...، معمولاً پيش از آن که حتی اتفاق بيافتد برای غمناک ديدن من کافيست. اما هميشه، چه شاد باشم و چه نباشم، سفر با يار موافق را دوست دارم.

  • يکی از شعر های بچگی که با حميد برادرم وقتی بازی می کرديم می خوانديم اين بود:
    قيقه، قيقه، ماله منو قيقيقه!
    خودمان هم معنيش را نمی دانيم!

  • دلم نازک است اما مقاوم و سخت هستم، با تقريب خوبی جميع اضداد.آدم شديداً عاطفی هستم، اگر باشم.
    وقتی با حرفه اي تر از خودم فوتبال (يا هر چی) بازی می کنم و خوب بازی می کنم، حس خوبی دارم. گاهی وقتی در خيال همان سفر مطلوب هستم، و می فهمم که نيست، خيال دويدن با استقامت و دور رفتن، برايم آرام بخش است. بهانه: آخر در اين کوچه ها و اتوبان ها که نمی شود دويد. اگر کسی پايه باشد، به شب و سرما و دويدن در کوچه مان هم رضايت می دهيم.
    می ترسم آخر هم چيزی در اين دنيا نباشد که من را کاملاً راضی کند...می ترسم

  • آدم ها. درک فراوانی و متفاوت بودن آدم هايی که انگار مجال نشان دادن تفاوت هايشان را ندارند، خيال اينکه هر کدامشان دنيايی برای خود دارند، برايم جالب و وسوسه کننده است، و گيج کننده گاهی. اينکه مردم معمولاً در جامعه عصبانی اند، آزارم می دهد. يک اعتراف ديگر: بار ها با خودم صحنه اي را تصور کرده ام که همه ی آدم ها، همه ی همه ی آدم ها، در جايی جمع شوند، و به هم بگويند که همديگر را دوست دارند، و برای هم مهم هستند، بدون محدوديت جا و زمان. تصور کن آن وقت چه قدر همه خوشحال بودند. جهانی که می خندد. تصورش دست کم در ابتدا شادی آور و وسوسه انگيز است.

  • فيد بک گرفتن از آدم ها را دوست دارم

    از بازی در اين بازی راضيم، می توانستم باز هم بگويم...باشد برای بعد از اين. بعضی از اين ها که گفتم هذيان بود، شما بيابيد هذيان هايش

کسايی که ديدم قبلاً به بازی دعوت شدن رو ديگه پيشنهاد نمی کنم! شانس يه بار در خونه ی آدمو می زنه!
و حالا پيشنهاد های من به اين پنج نفر:
علی، گلناز، شبنم، ناصر و مهدی،
، رزالين

پی نوشت: يکی از دوستان که قبلاً دعوت شده و گويا برای بازی کردن ناز دارد، کارت دعوتش به
دوست ديگری تقديم شد. از قديم گفته اند: حق گرفتنيست!



10.12.06
پيش نوشت: با يک اصطلاح که برای خودم جديد است و فکر می کنم که کسی قبلاً به کار نبرده باشد، حرفم را می زنم
و می روم زير تيغ دندان پزشکی!

خود نوشت: از اين که می بينم آدم ها، خيلی از آدم ها، احساسات و افکارشان را کنسرو می کنند
احساس تأسف و اندوه می کنم ... از اين که آدم ها خودشان را (به اصطلاح آشنا) می بندند.

باز کردن در اين جور کنسرو ها را اصلاً دوست ندارم.

نمی دانم، شايد يک دليلش آموزش نديدن مردم است، و يکی بی توجهی و عدم احساس مسؤليت خودشان.
من نمی فهمم چرا زندگی را با بی تفاوتی طی می کنند.

پی نوشت دوم: ببخشيد، دکتر دندان پزشکم منتظر است. ترسم اگر دير شوم، گويد که دندانت را با در و طناب بکشم تا
ديگر دير نتوانی شدن و کنسرو کند دندان هايم را.
پی نوشت اول: اما با همه ی اين ها کنسرو (کنسرت؟) ذرت شيرين بسی به کام ما شيرين آيد.