Wings of Desire :-)
12.5.09
ترافيک تهران از بين نمی رود، بيش از اين هم به وجود نمی آيد. تنها از خيابانی به خيابان ديگر يا از
کوچه اي به پس کوچه اي انتقال ميابد.

6.5.09
کودکانه
يکی از بازی های قديم ها يادم آمد که با مادرم می کرديم...برق ها که می رفت، عشق من می شد گشتن دنبال مداد و کاغذ و بعد نقاشی در تاريکی مطلق. بهتر بگويم، مسابقه ی نقاشی! هر کی بهتر (!) می کشيد، برنده می شد. و من به هيچ وجه نمی خواستم چيزی روشن کنيم؛ چون ديگر نميشد بازی کرد.


شيخ عجل سعدی می فرمايند که:
من که در هيچ مقامی نزدم خيمه ی انس
پيش تو رخت بيافکندم و دل بنهادم


4.5.09
...
"...اما
نه
من نمی توانم با مشتی خاطره سر کنم.
بايد بيايی
گونه ام را با فرچه ی بوسه، گلبهی کنی.
زنگار مژه هايم را بزدايی..."

پ.ن. دکترای دومم، بعد از مهندسی سيستم ها، در روانشناسی خواهد بود. بايد بشود کاری کرد که
همه چيز خوشحال باشد..کار..بار..يار...اين گونه است که انتخاب رشته می کنيم.

1.5.09
که ساعت سه صبح از خواب بپری و فکر کنی که اين اطراف است و چند دقيقه اي تا به يخچال برسی
طول بکشد تا بفهمی که نيست..که يعنی دلت بگيرد که سر در گريبان باشد..که فرقی نداشته باشد کجای
اين کره ی گرد باشی که بالاخره گرد است..که يعنی حيفيت بيايد که زمان می گذرد..که زبانت قفل کند..که گلويت بگيرد..که ندانی کجاست..
که
...