که ساعت سه صبح از خواب بپری و فکر کنی که اين اطراف است و چند دقيقه اي تا به يخچال برسی
طول بکشد تا بفهمی که نيست..که يعنی دلت بگيرد که سر در گريبان باشد..که فرقی نداشته باشد کجای
اين کره ی گرد باشی که بالاخره گرد است..که يعنی حيفيت بيايد که زمان می گذرد..که زبانت قفل کند..که گلويت بگيرد..که ندانی کجاست..
که
...