Wings of Desire :-)
31.12.07

---

"-بعضی آدم ها دام در حال بريدن چيز ها هستند تا دوباره به هم وصلشان کنند.
-و بعضی مردم چيز ها را می برند و می گذارند تا ديگران وصلشان کنند."

(برگرفته از کتاب داستان هايی از نويسندگان زن انگلستان؛ انتشارات خجسته؛ مسافر خوش گذرا؛ الا دارسی)

"آسمان سربی بودرودخانه سربی بود. لوسی ايستاد و از بالای پل نگاه کرد. در رودخانه فقط حرکتی آرام
ديده می شد، در آسمان، آرامش قبل از طوفان بود و برای کسی که توانايی ديدن دورتر ها را داشته باشد،
طراوت بعد از آن."

(نقل از همان کتاب؛ لوسی رن؛ آدا رادفورد)
---

پ.ن. می گن آدم وقتی درساشو خونده، نصفه شبا ميره سراغ ياد داشتا و کتاباش!
اينو از شهريور هزارو سيصدو بيست يادمه. مام آدميم مثلاً خدای نکرده!
در نتيجه مشخصه که شبکه و منطق را فول کرده ايم، يا بر عکس، يا حتا، و بر عکس.
و هر موجودی که باشد، حرام است اگر در اوقات فراغت گذری بر
اين شبکه نکند.
---

نزار قبّانی:
...
دوستان،
من زخمی هستم که هرگز
سلطه ی خنجر را نپذيرفت!
28.12.07

شب هايی که آسمان را
خوابی نيست
باد و
برگ و
باران
نگاه ها به تلاقی شاخه ها با آسمان
لای پنجره را باز بگذار
لمس سرمای زمستان را دوست دارم
در کنار
گرمايی که تو می آفرينی
درخت سيب است انگار
مهتاب
و باد
کمی ديگر خورشيد می زند
خورشيد زمستان
به سلامتی تو، نور می نوشيم...نور!

پ.ن. خورشيد و سرمای زمستان..چه چيز ها که از شما نمی آموزم.. سپاس بودنتان را که هستيد.

"نازي
دارم نگاه مي کنم و چيزها در من مي رويد. در اين روز ابري چه روشنم. همه ي رودهاي جهان به من مي ريزد.
به من که با هيچ پر مي شوم. خاک انباشته از زيباييست. ديگر چشم هاي من جا ندارد...چشم هاي ما کوچک نيست، زيبايي
کرانه ندارد..."

(هنوز در سفرم، سهراب سپهري)

اين کتاب رو که هديه گرفتم، اولين بار که بازش کرديم، اين اومد.

---

دل عبث چندين ز تقدير الهي مي تپد
مي شود قلاب محکم تر چو ماهي مي تپد
ز اضطراب دل دمي در سينه ام آرام نيست
بحر بر هم مي خورد چندان که ماهي مي تپد
نيست آسان بحر را در کوزه پنهان ساختن
عارفان را دل به اسرار الهي مي تپد
برق اگر گردد به گرد کعبه نتواند رسيد
رهنوردي را که دل بر هر سياهي مي تپد
چشم بد بسيار دارد در کمي اسرار عشق
کاه را پيوسته دل بر رنگ کاهي مي تپد
بي زران از دستبرد رهزنان آسوده اند
غنچه را دل از نسيم صبحگاهي مي تپد
پرتو خورشيد چون تيغ از نيام آرد برون
ذره را دل در سينه خواهي نخواهي مي تپد
تحفه ي جرمي به دست آور که در ديوان عفو
جان معصومان ز جرم بي گناهي مي تپد
اين جواب آن غزل صائب که مي گويد ملک
نور در ظلمت، سفيدي در سياهي مي تپد

(صائب تبريزي)

سرمايی و پايان ترمی و ميل روز افزون ما به مطالعات غير درسی، عکاسی، سفر...خدايا ما را
سر عقل بياور.