آخر ديوانه، دارم از بر می کنم اين روز ها را و آن روز ها را...چين های صورت و خم چشم ها و همه چيز را..خيابان ها و کوه ها را..حرف ها و قهر ها و آشتی ها را..دارم از بر می کنم..هرچه که بتوانم را..
جز اميد و آرزو، ديگر چه بار چمدان کنم؟ تو بگو!
اصلاً بستن چمدانم با تو. حواست هست که مسؤل باری هستی که در چمدان گلت می گذاری! هوم
می دانی؟ دل را که نمی شود تکه تکه کرد و داد نمی شود داد و تکه هايش را پس گرفت دل، قلمبه، دادنی و گرفتنی ست انگيزه اي برای مراقبت از تکه هايش نيست بايد درسته باشد تا بخواهی بزرگش کنی
من اينجا بس دلم تنگ است و هر سازی که می بينم بد آهنگ است
اينجا بودن را دوست ندارم..حالا ديگر برايم مسجل شده است که جايی که دلم آنجا نباشد، هرچه هم قابليت خوش گذرانی داشته باشد، من بايد "دلم" خوش باشد. کاش دلم می توانست الکی خوش باشد. زبانم قفل و گلويم پر است و تنهای تنها.