می دانی؟ دل را که نمی شود تکه تکه کرد و داد نمی شود داد و تکه هايش را پس گرفت دل، قلمبه، دادنی و گرفتنی ست انگيزه اي برای مراقبت از تکه هايش نيست بايد درسته باشد تا بخواهی بزرگش کنی
نازی دارم نگاه میکنم و چیز ها در من میروید...همه رودهای جهان به من میریزد من که با هیچ پر میشوم..
در زمانه ما نگاه کردن نیاموخته اند.و درخت جز آرایش خانه نیست..و هیچ کس گلهای حیاط همسایه را باور ندارد..پیوند ها گسسته و هیچ کس در مهتاب راه نمیرود. نازی خرده مگیر.روزی خواهد رسید که من بروم خانه همسایه را آبپاشی کنم ،و تو به کاج ها سلام کنی و سارها بر خوان ما بنشینند.و مرمان مهربان تر از درخت ها شوند.اینک،رنجه مشو اگر در مغازه ها پای گل ها بهای آن را مینویسند.و خروس را پیش از سپیده دم سر میبرندو اسب را به گاری می بندند و خوراک مانده را به گدا میبخشند.چنین نخواهد ماند. بر بلندی خود بالا رو.و سپیده دم خود را چشم براه باش.جهان را نوازش کن و دریچه را بگشا و پیچک را ببین.بر روشنی بپیچ و از زباله ها رو مگردان.که پاره های حقیقت است..جوانه بزن..
روانه شو ..لبریز شو تا سرشاری ات به سو رو کند.با چشمان خود ببین.با یافته خود بزی.در خود فرو شو تا به دیگران نزدیک شوی.پیک خود باش و پیام خود را باز گوی.میوه از باغ درون بچین و شاخه ها چنان بارور بینی که سبد ها آرزو کنی.زنبیل تو را گرانباری شاخه ای بس خواهد بود. من ترا میان جهان صدا خواهم کرد و چشم براه صدایت خواهم بود.و در این ذره تنهایی تو آب روان باش و زمزمه کن.من خواهم شنید.
دارم نگاه میکنم و چیز ها در من میروید...همه رودهای جهان به من میریزد من که با هیچ پر میشوم..
در زمانه ما نگاه کردن نیاموخته اند.و درخت جز آرایش خانه نیست..و هیچ کس گلهای حیاط همسایه را باور ندارد..پیوند ها گسسته و هیچ کس در مهتاب راه نمیرود.
نازی
خرده مگیر.روزی خواهد رسید که من بروم خانه همسایه را آبپاشی کنم ،و تو به کاج ها سلام کنی و سارها بر خوان ما بنشینند.و مرمان مهربان تر از درخت ها شوند.اینک،رنجه مشو اگر در مغازه ها پای گل ها بهای آن را مینویسند.و خروس را پیش از سپیده دم سر میبرندو اسب را به گاری می بندند و خوراک مانده را به گدا میبخشند.چنین نخواهد ماند.
بر بلندی خود بالا رو.و سپیده دم خود را چشم براه باش.جهان را نوازش کن و دریچه را بگشا و پیچک را ببین.بر روشنی بپیچ و از زباله ها رو مگردان.که پاره های حقیقت است..جوانه بزن..
روانه شو ..لبریز شو تا سرشاری ات به سو رو کند.با چشمان خود ببین.با یافته خود بزی.در خود فرو شو تا به دیگران نزدیک شوی.پیک خود باش و پیام خود را باز گوی.میوه از باغ درون بچین و شاخه ها چنان بارور بینی که سبد ها آرزو کنی.زنبیل تو را گرانباری شاخه ای بس خواهد بود.
من ترا میان جهان صدا خواهم کرد و چشم براه صدایت خواهم بود.و در این ذره تنهایی تو آب روان باش و زمزمه کن.من خواهم شنید.
key miri?nakne raftio khabar nadadi?!!
delam barat tang mishe