Wings of Desire :-)
29.9.09
برای دلتنگی ها
خوشحالم که دلم برايت تنگ می شود..خيلی خوب است که کسی را داشته باشی که دلت برايش تنگ شود..خيلی خوب است که دلت برايم تنگ می شود..خيلی خوب است که هستم..هوم..دلتنگ می شويم..خوشحاليم که هم را داريم که دلمان تنگ شود..خوشحاليم که چقدر خوبی داريم که دلمان برايشان تنگ می شود..آدم که دلش برای چيز های بد تنگ نمی شود..ببين چقدر خوبيم که دلتنگ می شويم

خوشحاليم که روز های خوشحالی خواهيم داشت..آغوش های گرم و مهربان همراه..و آن همه نقشه و رويا که هی داريم می پرورانيم آگاه و نا آگاه تا وقتش برسد.. فکر کن که نداشتيم..اين دليل کمی برای خوشحالی عميق نيست..حالا گيرم که ما را صبر بايد! خب بعله! هرکه طاووس خواهد، جور هندوستانش را هم می کشد
حالا اگر می خواهی، ميکشی

بيا کمک کنيم که دلتنگی هامان را بسازيم..فرار نکنيم از بودنش.. اذعانش.. بگذاريم دلتنگی ها بسازند برايمان..بسازندمان. رشدمان دهند و بالنده اش کنند
..
بيا نترسيم از دلتنگ شدن هامان

پ.ن. به مفهوم دقت شود! اصلاً به ادبيات اين نوشته دقت نشود که خيلی خنده است! بعله ام

24.9.09
گفته بودم که فکر می کنم فرق دارد حس آدم های سبز اينجا و آنجا..و دارد انگار..حس من که فرق داشت.
تلخ بود خيلی..احساس اينکه چه طور برای اين مرز های احمقانه ی جغرافيايی و متعلقاتش ايران چه اضطرابی و
چه دلهره اي و چه شور غمناکی..و اينجا..آدم ها مرتب و شيک تظاهرات می کنند..چون کسی نمی خواهد بکشدشان
و مقايسه ی احساس من که در هر دوی اينها بودم..خيس شدم
اين تمام کاری بود که ميتوانستم بکنم..گيرم که خيلی تلخ بود..

من شکايت دارم..خيلی..از خيلی چيز ها



11.9.09
آسمان همه جا اصلاً هم يک رنگ نيست
امروز هوا سرد شد..الان دو صبح است و باران می آيد..اينجايی ها می گويند پاييز شروع شد. همان پاييزی که آن فيلم هاليوودی را که سال ها پيش ديدم و در منهتن بود، خواستم که در پاييز نيويورک باشم..و حالا! هشت نه سالی می گذرد فکر کنم..اما..آدم هرجا که باشد، دلش همراهش است، و دل آدميزاد، درست است که پاييز و شهر خواستنی اش را می خواهد، دلدار می خواهد..يار می خواهد..دوست می خواهد
آسمان همه جا اصلاً هم يک رنگ نيست..اما رنگ دل را اگر بگويی، زير هر آسمانی که باشی، فقط يک چيزمی تواند تغيير دهد، آن هم مهر است. رنگ آسمان، اصلاً هم جذب دل نمی شود. خيلی که نزديک شود، عبور می کند



5.9.09




Photos in China Town, NYC

آدم بايد افسرده شده باشه که آدما رو که باهم ميبينه گريه ش بشه؟ و ساديسم داشته باشه که
شروع کنه ازشون عکس گرفتن که به خودش ثابت کنه که چقدر دلش ميسوزه؟ و ديگه نميگم چی
...!