Wings of Desire :-)
24.7.08
اينجا تهران، عصر پنج شنبه، بارون ميباره.
صدای بازی تابستونی بچه ها مياد. صدای بوق ماشين نمياد. کمی صدای رعد، صدای خوندن پرنده ها مياد.
چند تا شمع روشن کردم. قشنگه... يکيشون بوی اقيانوس ميده که من هيچ وقت نسيمش بهم نخورده...خواهد خورد.
شمع روشن...آرزو های خوب هم در من روشن ميشه.
غمگين نه. هيجان زده نه، ولی ذره اي شور و شوق عجولانه حس می کنم که قلقلک ميده؛
متعادل باقی می مونم.
آشفته نيستم، تصميم ها و کارها در صفند؛ آرامم!
کنجکاوم، اميدوارم، تمرين می کنم که صبر کنم...شاد بمانم.

آغوشم باز، رها، مستقل...زنده ام!

11.7.08
باشد که همه در خوبی هايی که به دست آورده ام، شريک باشند
باشد که همه لحظه پس از لحظه از رنج و بدبختی حقيقی که به آن آگاه نيستند، به در آيند
باشد که همه در مسير رهايی، آرامش و شادی حقيقی قرار گيرند
باشد که همه دشواری های اين راه را بپذيرند و تلاش کنند
همه را می بخشم، آن ها که دانسته يا نادانسته مرا رنجانده اند
باشد که همه مرا ببخشند، آن ها که دانسته يا نادانسته رنجداندمشان
باشد که همه شاد، آرام، و آزاد آزاد آزاد باشيم!

همين! تمام حقيقتی که در اين لحظه مشاهده می کنم همين است.
زندگی ام ادامه دارد، و من با هرچه هست، دشوار و سهل، شادم.

باشد که همه در خوبی هايی که به دست آورده ام، شريک باشند

آنيچّا، آنيچّا، آنيچّا!!