ديشب خواب رهايی ديدم
در عمق اقيانوس بوديم با برادرم..مثل ماهی ها راحت شنا می کرديم! اون يه ماهی کوچولو داشت که بنفش-آبی بود که رنگين کمونی هم می شد و گمش کرده بود. خيلی براش مهم بود. خلاصه بعد از کلی گشتن، يه عالم ماهی توی يه کاور شفاف ديديم که حبس شده بودن..ماهی اي که اون دنبالش می گشت هم همون تو بود. اگه در کاور رو باز می کرد، ماهی می رفت توی آب اقيانوس و اگه در کاور رو باز نمی کرد، اون تومی موند و معلوم نبود چی بشه! بعد از ترديد و کلی کلنجار رفتن، آگاهانه رها کرد.
---
يک آدم، با همه ی همه ی تنهايی های خودش، شاد بودنش با خودش
و
يک آدم ديگه، با همه ی همه ی تنهايی های خودش، شاد بودنش با خودش
هر آدمی، با همه ی همه ی تنهايی های خودش، شاد بودنش با خودش ---> جهان خندان
خوب طرف اول گزاره مستقيماً به عهده و تحت اختيار منه! چشم
---
آغوشم مستقلاً پذيراست، گرم، و پر مهر. جوری که دوستش دارم.
همين جوری يه هويی در عمق ديباگ C++:
هم حسی با کتاب يا شعر يا فيلم يا از اين قماش توليدات انسانی*، به طور دقيق تر: خود (يا ديگران) را جای شخصيتی در آن گذاشتن، و متأثر احساسی شدن از آن، به طرز شديدی برايم مضر می نمايد! در عين حال، گمان می کنم اکثر آدم ها به همين شيوه مطالعه می کنند و اصلاً شايد دليل مطالعه شان هم همين باشد! اما من ادعا می کنم که کار گول زننده اي ست!!
فرق بسيار ظريفی بين بی تفاوت بودن و اهميت دادن (مثلاً نسبت به هم نوعان) هست! اتفاقاً به نظرم آن قدر ها هم مرز روشنی بينشان نيست. توضيح اينکه: سال ها تجربه کرده ام که چنين تأثير پذيری اي، برای هيچ کس حقيقتاً مفيد نيست. شايد برای خيلی ها قابل پذيرش يا درک نباشد، اما من اين را برای خودم پذيرفتم که وارد دعوا** نمی شوم؛ حتی ذهنی و درونی. تنها از بيرون با تمام وجودم، با عشق، دعا می کنم.
تا زمانی که صد در صد مطمئن نشوم که در حين يا بعد از چنين مطالعه اي، صد در صد در حال مشاهده نيستم و به جای آن دارم با خودم و محتويات ذهنی ام و آن اثر بازی می کنم، تا مثلاً حسی را در درونم اغنا کنم، هرگونه مطالعه اي تعطيل است!
راه بی نقص اغنای درون، هرچه باشد، بازی بازی نيست!! چون آسيب بازی بازی را ديده ام.
البته بايد ببينم تأثيرش چيست! صرفاً يک ادعای در ابتدای بر رسی (تجربه) ست، بر آمده از تجربياتم.
---------
*: حتی داستان های روزمره ی زندگی آدم ها
**: هرگونه درگيری شخص با خودش يا ديگران، آشکار يا نهان
---------
(معلومه که خيلی عميق مشغول ديباگ بودم؟؟!!!! يک تئوری اينه که احتمالاً در لايه های درونی داشتم خودم رو جای متغير ها می گذاشتم که چی ميشن که اينجوری شد!)
---------
پ.ن. يکم. از اينکه بسته نيستم و وقتی ايده اي دارم، مستقل از اينکه همه بدونن يا ندونن، می دونم که می تونم بعداً حتی کاملاً تغيرش بدم، و حتی عميقاً در درونم، اينرسی اي برای حفظش ندارم، خوشم مياد.
پ.ن. دوم. همه ی اينا رو بی خيال(!!!)، چينی ها ديروز بسی مرا ملذوذ (لذت بر!) نمودند! اما، اونجا که بچه ها اومدن پرچم رو دادن به سربازا رو دوست نداشتم! اون تيکه که بچه ها اومدن نقاشی رو رنگ کردن، بعد صورتک های خندون عاااااااالی بود!
پ.ن. سوم. دوره ی بعدی المپيک هرجا باشه، من دست کم روز اول ميرم همون جا! فقط اميدوارم استاد دکترام گير نده بگه نميشه بری! حالا باهم کنار ميآيم! باهم ميريم با استاد! يا از اول باهاش طی می کنم موقع اپلای! اما خوب راه اول رو ترجيح ميدم. احتمالاً اونم ترجيح ميده. تازه شايد بتونم فاکتور های مؤثر روی ترجيح استاد رو متأثر کنم؛ پس اين جوری ترجيح کل با ترجيح تک تکمون هم راستا ميشه و متعادله! آخ جون! حل شد!
پ.ن. چهارم. واقعاً ميشه در هر شرايطی آرام بود و همچنان تلاش کرد. من خوب خوبم!
---------
بادا که همه حقيقتاً شاد، در صلح و آرامش باشيم!