Wings of Desire :-)
6.5.09
کودکانه
يکی از بازی های قديم ها يادم آمد که با مادرم می کرديم...برق ها که می رفت، عشق من می شد گشتن دنبال مداد و کاغذ و بعد نقاشی در تاريکی مطلق. بهتر بگويم، مسابقه ی نقاشی! هر کی بهتر (!) می کشيد، برنده می شد. و من به هيچ وجه نمی خواستم چيزی روشن کنيم؛ چون ديگر نميشد بازی کرد.


شيخ عجل سعدی می فرمايند که:
من که در هيچ مقامی نزدم خيمه ی انس
پيش تو رخت بيافکندم و دل بنهادم


6 Comments:
Blogger آریا said...
آخی! تو چه بچگی دوس داشتنی ای داشتی

کلن برق رفتن عالمی داشت یادمه تو مدرسه ما که خوابگاه داشت دوستی داشتیم که در توجیهع نقش تکنولوژی در دور افتادن مردم از هم میگفت ببینید وقتی برق میره همه مجبوریم دور یه فانوس جمع بشیم درس بخونیم وقتی برق میاد هر کی میره سر تخت خودش مشغول خرزنی میشه

Anonymous حسین ز said...
یک فیلمی بود که خیلی جالب بود
قضیه این بود که مردم که میمردن می رفتن تو یه جایی . اونجا بهشون می گفتن یه خاطره که یک حس و حال توش هست انتخاب کنن و قرار بود تا ابد با اون حس بمونن
.



غرب توی بحران اقتصادی چون چندین سال پیش تصمیم گرفت یک برنامه ی اقتصادی رو پیش ببره و در چاهای نفتش بست. بحران روی ایران تقریبا تاثیر نداشته ، ما هنوز زیر زمین خالی میکنیم و حالش می بریم ،





چراغ خاموش کن و حالش ببر

Anonymous mahsa said...
un moghe ha agar bargha miraft o barunam miomad.miraftam toye bozorgtarin otaghe khune o az panjere biruno mididam ya dore khodam dor mikhordam.un vaght saram gij mirafto mioftadam...
jaleb bod nazi

Blogger Sohail S. said...
جالب بود. این کار رو آدم تنهایی نمی تونه انجام بده. باید یک نفر باشه که براش این موقعیت رو ایجاد کنه.

Anonymous peji said...
yeki dige az behtarin baziihaye koodaki oonam vaghty bargh mire SAYE BAZIIE!!!