يکی از بازی های قديم ها يادم آمد که با مادرم می کرديم...برق ها که می رفت، عشق من می شد گشتن دنبال مداد و کاغذ و بعد نقاشی در تاريکی مطلق. بهتر بگويم، مسابقه ی نقاشی! هر کی بهتر (!) می کشيد، برنده می شد. و من به هيچ وجه نمی خواستم چيزی روشن کنيم؛ چون ديگر نميشد بازی کرد.
شيخ عجل سعدی می فرمايند که:
من که در هيچ مقامی نزدم خيمه ی انس
پيش تو رخت بيافکندم و دل بنهادم
قضیه این بود که مردم که میمردن می رفتن تو یه جایی . اونجا بهشون می گفتن یه خاطره که یک حس و حال توش هست انتخاب کنن و قرار بود تا ابد با اون حس بمونن
.
غرب توی بحران اقتصادی چون چندین سال پیش تصمیم گرفت یک برنامه ی اقتصادی رو پیش ببره و در چاهای نفتش بست. بحران روی ایران تقریبا تاثیر نداشته ، ما هنوز زیر زمین خالی میکنیم و حالش می بریم ،
چراغ خاموش کن و حالش ببر
jaleb bod nazi