هفته ی پيش همين موقع ها بود که چمدانم را برداشتم و در آسانسور گذاشتم. خانه را برایآخرين بار چک کردم و بو کشيدم و زار زدم و چقدر خالی خانه سخت بود..يک پايم سمت در بوآن پای ديگر نمی آمد..چند ساعت بعد..خاطره ی عميق خانه، چه سکانس هايی که از جلوی چشممنگذشت..و بعد شنيدن صدای تو که در سوی مخالف من در دنيا بودی..هرشب يادم است..هرشب همه چيزيادم است..هرشب، همه چيز يادم است.نمی شود که نباشيد..بايد بياييد و تمام اشک های اين روزگار مرا پاک کنيد. اين کار شماست.
keili sakht bod?
rafti?
arom bash dokhtar
donyaye jadid adat miare...
behtarin ha baraye to.........
اشک ها را دوست داشتن بهتر است تا پاک کردن
موطن آدمی ، تنها در قلب کسانی ست که دوست اش می دارند
دوست ات می داریم !
نه نفسهاي غريب كارواني خسته و گمراه
مانده دشت بيكران خلوت و خاموش
زير باراني كه ساعتهاست مي بارد
در شب ديوانه ي غمگين
كه چو دشت او هم دل افسرده اي دارد
در شب ديوانه ي غمگين
مانده دشت بيكران در زير باران ، آهن ، ساعتهاست
همچنان مي بارد اين ابر سياه ساكت دلگير
نه صداي پاي اسب رهزني تنها
نه صفير باد ولگردي
نه چراغ چشم گرگي پير
8mede west