Wings of Desire :-)
1.7.10
کفش های عشق
آن کفش های قهوه ای را میخواستم بپوشم، گذاشته بودم دم در. آمدنی، هول شدم، حالم خوش که نبود، داشتم جان میدادم..آن یکی کفش های نمیدانم چه رنگ بی معنی را پوشیدم برای سفری که برای معنا بود، به خیالم. هرچند، داستان آن ها را، معنی شان را، و آن روز را و همه ی آن روز ها را که یادم نمیرود..فقط کفش ها را ندیدم دیگر. امروز اما، .در خیابان های منهتن، بار زندگی ام را، سخت به دوش میکشیدم، و میدانی..آن کفش های قهوه ای دیگر، آن کلارک ها را یادت هست که روز اول بعد از آن برک آپ برایم خریدی؟ آن ها پایم بود و دلم را گرم میکرد و چشمم را خیس. فکر کردم فقط آن قدری باید بپوشمشان که تا همیشه بمانند و تا همیشه بتوانم بپوشمشان. امروز که نه، همیشه با من بودی، هستی، خواهی بود.