هوا دیوانه وار زیباست. هوا، زیبایی دیوانه کننده ایست. چنان ملس که میخواهی تمام خوشحالی هایت را فریاد بزنی که مردم لبخند بزنند و برایت آرزو های بهتر کنند. این کار را خوب بلدند. سبزی تازه. میگویند اینجا شکوفه های خیلی بزرگی دارند درخت ها نسبت به ایران. منتظرم ببینم. میگویند یک ماه دیگر سنترال پارک غرق شکوفه میشود. کوچک تر که بودم، پاییز را خیلی دوست میداشتم. حالا هرچند که همه ی فصل ها را، اما این اوایل بهار، مجنون میکند آدم را. هواست که اینجوری میخزد زیر پوست آدم یا استرس ددلاین ها یا چیز دیگر یا همه ی موارد؟
پ.ن. از این اولین بهار و اولین سال تحویل این گونه ای ام بعد تر خواهم نوشت که آغوشم چقدر تمنا داشت که هنوز حسش میکنم. که چقدر مهر داشت. که چه تلاشی کردم که عادل که تلفن کرد اشکم سرازیر نشود که شد. که چقدر آرزو کردم. و چه آدم ها از سکوتم آن دقیقه های تحویل سال متعجب بودند و تمرکزم که آرزویی جا نماند. که نام جدیدم "شاه وش سرو خانم" آمد از قول جناب حافظ و چه مرهمی بود. خواهم نوشت.
:D
:*