Wings of Desire :-)
18.3.10
سر اومد زمستون-بخش ۲
central park
Met museum of art stairs in the street
central park
central park
central park
central park
central park
Met museum of art stairs in the street
chahar shanbe souri
chahar shanbe souri
chahar shanbe souri
حالا که دارد بهار میشود، میشود این را به خوبی در شهر دید. آدم ها ظاهرشان قشنگ تر شده. دست کم متفاوت و این تفاوت و گذاراز زمستان به بهار خیلی زیباست. هر میدان و پارک و کافه و خیابانی بروی، یک تعدادی آدم جمع شده اند و کسی ساز میزند، کسی میرقصد، کسی آواز میخواند، کسی کتاب میخواند، کسی نگاه میکند، کسی میبوسد، کسی سر به شانه ی کسی میخوابد، کسی عکس میگیرد، کسی میخندد..ندیدم کسی گریه کند این روز ها، اما خب لابد کسی هم گریه میکند. آدم اینجا منتظر فضا نمیشود و اگر میخواهد بنشیند مینشیند و اگر میخواهد دستی را بگیرد میگیرد ..
زمستان هم داستان خود را دارد که حالش نبود و ننوشتم. الان که میل نوشتنم می آید از بهار مینویسم. زمستان آینده از زمستان هم مینویسم. امید که حسش باشد.
موزه ی متروپولیتن در ضلع شرقی سنترال پارک و کافه های فراوان در آن اطراف این امکان را به من میدهد که بروم یک سر به موزه بزنم و چیز های جدید را ببینم، یک قدم در پارک بزنم، بدوم یا دوچرخه یا اسکیت بازی کنم، بنشینم یا دراز بکشم، عکس بگیرم، کتابم را هم یا در پارک یا یک کافه بخوانم و هم کارم را کرده باشم و هم زندگی ام جدای از آن نباشد آن قدر ها. میتوانم در لباس پوشیدنم هم تنوع بیشتری بدهم که البته این به هوا ربط دارد و نه موقعیت پارک و موزه.
شهر پارک های با مزه ای دارد، یکی از همین باغ ها چند روز پیش یک خانم فیلم ساز ایرانی دعوت کرده بود برای چهار شنبه سوری. آمریکایی هایی که آمده بودند، انقدر باز و روان بودند و میخواستند لذت ببرند که من به این نکته نگاه کردم که اصلا "لذت بردن" چقدر در فرهنگ عام ما مهجور افتاده. بچه های ۳-۴ ساله ی آمریکایی از روی آتش با هیجان و برای اولین بار میپریدند و کسی "بکن نکن"شان نمیکرد. و میتوانستم ببینم چقدر از ته دل میخندند. مقایسه کردم با چهار شنبه سوری هامان در ایران. دست کم آنچه نسل من دید. دست کم آنچه من دیدم بیشتر سال های زندگی ام. مراسم خیلی منظم و تمیز و روان برگزار شد. گویا در نیویورک اولین سال بود که مردم برای چهار شنبه سوری جمع میشدند که البته اکثرا هم ایرانی نبودند و شاید این برای من لذت بخش تر بود. دست کم مثل کالیفرنیا یا تورنتو که میگویند داغان نبود
حالا که چند ماه میگذرد، دارم ریز ریز تاثیرها و یاد گرفته ها و ... ای که در سال های زندگی ام به واسطه ی بودن درجایی که در آن به دنیا آمده ام را میبینم و فکر میکنم چیز هایی هست که باید از نو در حافظه ی یاد گیرنده ی من نوشته شوند. چیز هایی مثل همان "لذت بردن"، "آسان گرفتن"، "خبری نیست آن قدر ها و آرام بودن"، "ساده لذت بردن" .. تئوری شناختی اجتماعی که این روز ها خوانده ام این را برایم ملموس تر میکند. آنچه من یاد گرفته ام در این سال ها و آن چه رفتار میکنم، به محیطی که در آن بوده ام به شدت بستگی دارد و برای کسی مثل من (شاید همه ی آدم ها) پیدا کردن نکته هایی که برایش سازنده نیستند و تغییرشان, کار آسانی هم نیست هرچند لذت بخش. دیدن چیز های خوبی که آن فضا به من داده و قوی تر کردن و حمایت از آنهاهم لازم است که کم لطفی هم نکرده باشم. دارم عملا لزوم خوانده ها و شنیده هایم را از انبوه راه های "خوب" زندگی کردن و ... لمس میکنم

حالا که هنوز ۲ روز مانده تا بهار، میخواهم سپاس بگویم بار دیگر قدمی که برداشتم و رنج سفر را خریدم. آدم هایم را که حمایتم کردند و کنارم بودند و آنها که کنارم هستند را هم. تا این لحظه از زندگی ام با همه و همه ی آنچه هست، احساس خوبی داشته باشم و از اینکه صبح ها شهری را میبینم که دروغ چرا..اولین شهری ست که دوست میدارم و از اینکه محکم و قوی ادامه میدهم و برای آرزو هایم میجنگم و پیش میروم و کوتاه نمی آیم. از اینکه میتوانم دوست بدارم و از اینکه فکر میکنم که مگر چه قدر زنده ایم که بخواهیم با شوربختی و غم و غصه زندگی کنیم و از اینکه آسمان آبی ست و شکوفه ها در آمده اند و آفتاب زیباست و زندگی یارانم رو به پیشرفت است و از اینکه خیلی چیز های دیگر که الان مشق دارم که بخوانم و باید بروم. عمیقا چیز هایی هست که دلتنگشانم. اما تاب می آورم. اینها برای خوبی ست. من سپاس گزارم
و باور دارم هنوز یک دنیا اتفاق های خوب هست که نیفتاده و هنوز یک عالم زیبایی هست که ندیده و هنوز یک عالم آفتاب و آسمان و بهار و زمستان و پاییز و تابستان است که نیامده و هنوز یک عالم تجربه هست که نکرده ام. و هنوزیک عالم آرزو هست که نرسیده ام و هنوز یکعالم آرزو هست که نکرده ام. آرزو میکنم.
مرتبط
7 Comments:
Anonymous Anonymous said...
salam sale no mobarak
sali sarshar az toam dashte bashi
(8mede center)

Anonymous آنا said...
"خبری نیست آن قدر ها و آرام بودن"
یاد گرفتن این زندگی آدم رو عوض می کنه.

امسال اتاوا هم زمستون خیلی کوتاه و بی رمقی داشت و برای اولین بار بهارش واقعن بهاره سال نو مبارک

Blogger م. said...
عالی بود. چه پست خوبی بود برای صبح روز عید.

Anonymous Anonymous said...
to ham mesle man adame khosh bakhti hastii!:D chon dar lahazate mokhtalef az zendegit lezat mibari ya mikhay yad begiri ke azash lezat bebari.(dadashe 8mede weste sabegh!). sepaas.

Anonymous Anonymous said...
waaaaaaaaaayyy..
nazanin..in matn zendegie mane..khiaale mane..
dooset daram..
mina

Anonymous Anonymous said...
vaaaaaaaaaaay nazanin
man ajib ehsasi shodam in matneto ke khoondam
cheghadr aaaliye
cheghadr khoob migi hameie harfaie adamo ama ba ye hese dige,omid too hameie jomlehat hast
doost daram neveshtehato
doost daram hesse too jomlehato
doost daram khodeto ke inghadr khoobi:X