آن وقت ها
رفته بودم درخت بکارم
که گم شدم
میخواستم دستانم پر از شکوفه و نور باشد
و دامانم پر از گل
و گوشوارم گیلاس
رفتم و رفتم
هوا سرد بود و
آفتابی نه هنوز
آن قدر گم شدم
که از یادم رفت برای چه آمده بودم
کجا آمده بودم
می چرخیدم و راهی نه
از آن "فکر های گرد" که تو را به هیچ کجا نمیبرند
گم شدم و گم شدم و گم شدم
در اتاق خانه ام نور نمی آمد
حالا دم بهار
میگویند "چه خوب که هوای کالیفرنیا را در نیویورک داریم"
راست می گویند
حالا درخت باغم شکوفه زده
از ته باغ که بر میگشتم، پیدا کردم نهالش را
وقتی که من گم بودم
شکوفه زده انگار
میروم گیلاس بچینم
با لباس نرم حریر
با نسیم
یک عالم آفتاب
زود می آیم
تو چای بریز و حافظ بخوان
تا در هوای تازه نفس بکشیم
دارم پیدا شده دم میکشم
بعد ها در یک کافه
یا زیر یک درخت
یا کنار آبی
یا پشت چراغ قرمز
خواهم گفت
"روزی روزگاری
طوفانی بود و نمیدانستم گم شده ام
و پیدا شدم."
و جامی بالا خواهیم برد
به سلامتی گیلاس های
دامن من و دست تو
پ.ن.
در زندگی فردی هر انسانی، توفان هایی هست که وقتی از آنها میگذرد، مثل جوانه ای بر شاخه ی جدیدی ست بر درختی که بایوباب هایش رفته اند.
در زندگی فردی هر انسانی، بایوباب ها همیشه می آیند و توفان ها هم.
آدم بی توفان رشد نمیکند.
آدم بی بیرون آمدن از توفان، رشد نمیکند.جوانه نمیزند. آفتاب نمیبیند. آدم میمیرد.
زین پس یاد من باشد از بائوباب ها غافل نشوم.
-- میشود بعد از توفان تو در انتهای کوچه باشی تا بیایم
دست هامان را دراز کنیم
بگیریم
و راه برویم؟
(8mede center)(west sabegh)
راستی معلومه اگه ایران بودی دعوتت می کردم!
برام آرزوی خوشبختی می کنی؟
یا وقتی یه قصدک دیدی فوتش کن طرف من...
بوس
بروزم
:D