Wings of Desire :-)
25.1.09
چمدان
"در هوای چمن ای مرغ گرفتار، منال
شب دراز است؛ دمی در قفس و دام بخسب"
خاقانی

يک موضوع انشای مورد علاقه ام آن وقت ها اين بود که : از زبان يک شئ بی جان يا حيوانات يا گياهان، انشايی بنويسيد!

حالا می خواهم راجع به چمدانی بنويسم که نمی خواست چمدان باشد. خسته بود. هميشه يا جلوی در بود و نه درون خانه، يا در دست کسی يا در باربری های ترمينال ها و فرودگاه ها. چمدان تنهايی که می خواست دست کم مدتی يا چمدان نباشد و يا اصلاً نباشد. بدش نمی آمد گلی يا درختی باشد در فضايی آرام که صدای درياست و نور و نسيمی ملايم. يا باران. يا پاهايی که می دوند تا آغوش معشوقی. چمدانی که ميخواست چمدان نباشد.

اين انشا را آن موقع می نوشتم، نمی دانم نمره ام چند ميشد. معلمم بايد در يک شب زمستانی سرد، در خانه اش را که باز کرده بود، چمدانی دم در خانه اش پالتويش را با بغض معصومی گرفته باشد تا بتواند مرا از انشا تجديد نكند.


1 Comments:
Blogger Unknown said...
من شما رو نمی شناسم داشتم لینک های یکی از دوستان مشترکمون رو می دیدم به وبلاگ شما بر خوردم. راستش دلیل اولیه خوندن وبلاگتون آهنگ فوق العاده پشتش بود. اگه تونستید در آینده لینک چند تا آهنگ از جمله این رو قرار بدید. من اگه بودم به انشاتون نمره خوبی می دادم. جواب یکی از سوالاتون تو یکی از پست های قبلی مبنی بر دلیل علاقه به رفتن از ایران در مردم برای من یکی این هست. لا اقل افرادی مثل من نه به این خاطر علاقه داریم که اونجا بهشته یا ... من فقط واسه این می خوام برم که در یک محیط آروم باشم و با تنهایی خودم زندگی کنم، به هر چی دوست دارم فکر کنم . ای کاش می توانستم زندگی نکنم!