حتماً يه روزی..يه روز ملايم..يه روزی که رقص اسپانيايی ياد گرفته باشم - از اونايی که حرکتای آروم و تند توش داره - .. يه روزی چند دقيقه مونده به غروب خورشيد..وقتی هنوز نور ارغوانيش هست و درخشش دريا..يه جايی کنار يه دريايی با آب زلال و پاک..جايی که صدای هيچ ماشينی نباشه..با نسيم ملايمی که لباس روشن و موهامو برقصونه..دستشو می گيرم و می رقصيم..کمی که از غروب گذشت..کمی که مه شد..آتيش سرخپوستی درست می کنيم..ستاره ها که درومدن، کمی روی ماسه های نرم دراز می کشيم و تماشا می کنيم..کمی سکوت..کمی نجوا..فراوان آرامش و رهايی.
پ.ن. طعم "حتماً يه روزی"ها پيشاپيشش هم سکر آوره؛ انگار که همين طور سکر آورتر ميشه تا برسه به وقتش که اتفاق بيافته.
عملاً ياد ميگيرم من بالاخره.