صدای پيانوی معروفی..نوشيدنی داغ..و شاملو..
برف بعد از برف..فصل بعد از فصل..شب بعد از شب..لحظه بعد از لحظه..
به اندازه ی بی نهايت ناشمارای دانه های برف، می خواهم جنب و جوش کنان آرام باشم و سفيد..مثل دويدنی کودکانه در برف با حضوری نزديک که اگر بخواهی، دستت را با مهر فشار می دهد
آن وقت ها که مدرسه می رفتم رنگ آسمان را شب ها تماشا می کردم و اگر ارغوانی بود، به اميد برفی که تمام شب ببارد، به خواب می رفتم..و صبح چه شوقی داشت برف بازی با پدرم..و اولين رد پا را در برف گذاشتن..
هنوز هم حواسم به رنگ آسمان هست. راستی اگر شازده کوچولو در برف به زمين فرود آمده بود، آن وقت اگر آن گلستان پر از گل های سرخ را نميديد...؟
"زيباترين دريا را
هنوز نپيموده اند
زيباترين کودک
هنوز بزرگ نشده
زيباترين روز هايمان را
هنوز نديده ايم
و زيباترين واژه ها را
هنوز برايت نگفته ام..."
--ناظم حکمت
خیلی قشنگه
:-)