تقريباً همه انسان های پيوند بريده ايم! بريده و جدا از جسم هامان...و البته از دل هامان. همه مشکل دارند، پس چرا به جای همراهی اين قدر يقه ی هم را می گيرند، نمی دانم.
ديگر بزرگ شديم، بازی نمی کنيم، همه چيز خيلی بيش از حد خشن و جدی شده. خفگی از جديت در راه است. باور کنيد که هر چيزی محاسبه پذير نيست. بيايد بازی کنيم. خيلی ساده.
فکر می کنم هر پديده اي را بايد نو به نو، هر لحظه، "شناخت"، و نه با "يادگرفته" های مرده، بر حسب عادت، تعريف و قضاوت کرد
انتخاب، اختيار است؛ اما نتيجه ی انتخاب، جبر. مختاری کوه که می روی چه فرياد بزنی، اما آنچه به تو بر ميگردد،
جبر است
خيلی حس جالبيه که خيلی کار دارم و هيچی معلوم نيست..هيجان اينکه چی ميشه حس جديديه. خوبه. !
دانشجو به اين خوبي!:دي
پدر تو اگر بزرگ نشده بود و به جای عرق ریختن در بیابانهای خشن خوزستان مشغول بازی شده بود، به کودکستان نمی رفتی تا عموزنجیرباف یاد بگیری. و فکر نمی کردی که همه چیز بازی کردن است و خیلی ساده، تنها به انتخابی از سر تنبلی و عافیت جویی بسته است.
البته حق داری از جدیت و خشونتی که بخشی از واقعیت زندگی است بترسی و آن را انکار کنی
چون اساسا مواجهه با این بخش زندگی آمادگی و آموزشی می خواهد که از آن بی بهره ایم.
اتفاقاً فکر می کنم اين نوع بازی ذهن فرد رو باز می کنه.
آره، ازش می ترسم، اما انکار نمی کنم که هست. و فکر می کنم بايد راهی وجود داشته باشه.