مونولوگ:
رفتاری از من که در بطن، رنج باشد، تحقيقاً در راستای سلامتم نيست. يک انسان ناسالم، قطعاً تأثير منفی در جامعه خواهد داشت، نمودی از شادی هم نخواهد بود.
از آنجا که خوش بينانه می توانم از حال آگاه باشم، می توانم انتخاب کنم، پس می توانم در هر لحظه اين پارامتر را چک، و تغييرات لازم را اعمال کنم.
در سطح تئوری با تغيير مسأله اي ندارم، که خاصيت طبيعی اين زندگی و طبيعت است.. و چه خوب که هست. از آنجا که رو در بايستی هم ندارم و از صحبت با من در آغوش خودم ترس و ترديدی نه، می توانم حدس بزنم که آن چه مرا گاهی، مثل الان، از احوالم در آينده می ترساند، بيمی ست در من از دوری يا از دست دادن آنچه سر انجام ممکن است روزی مطلوب بيابم (که قابل درک است!) و شهودی ست در من که بوی مطلوبی شنيده، طفلکی دلش لرزيده است که مبادا... بويی از جنس لمس نو به نوی رؤيايی ديرين، تمايلی که زمانی برای من موجود می شود که آن بخش پرفکشنيست (کمال طلب؟) وجودم، آرام گرفته باشد و به من گفته است که آن وقت ديگر حاضر نيست کوتاه بيايد. برای او، هيچ وقت کشف آنچه می خواسته را نکردن، قابل تحمل تر از کشف و جدايی از آن است، که دومی نا ممکن و بيش از حد فرساينده می نمايد؛ هرچند که هر دو به نوعی دردناکند. سودايی جز رهايی و رشد شادی واقعيت آن خيال مطبوع ندارد و با همه ی اينها پرهيز دارد از وابسته کردن معنای زندگی به هر چيزی جز معنای زندگی..برای او هم، اين مهر، شادی و آزادی ست که معنا دارد... و البته لمس نمودی از اين معنا، لمس همان خيال خوش ترکيب زيبا که واقعی باشد... شاهد جوانه زدنش بودن.