امروز در سومين روز سردرد بی سابقه ام، چند روز قبل از اينها، چند روز بعد از آن ديگری ها، کتابی را ورق می زنم. خلاصه اي از بخشی از آن را با اندکی تغيير جمله بندی و با رعايت امانت معنوی آن می آورم:
در خلال رشد به سمت آزادی عاطفی، اغلب در ارتباط با ديگران از سه مرحله می گذريم:
مرحله اول: بردگی عاطفی: خودمان را در قبال احساس ديگران مسؤل می دانيم، فکر می کنيم بايد مستمراً تلاش کنيم تا ديگران را شاد نگاه داريم. اگر آنها شاد نباشند، ما احساس مسؤليت می کنيم. چنين حالتی ما را خيلی زود به اين نتيجه می رساند که تمام نزديکان و آشنايان ما باری بر دوش ما هستند.
در روابط صميمی اغلب قبول مسؤليت احساس طرف مقابل بسيار زيان بخش است. امروزه مرتباً با جمله ها و لحن های متفاوت می شنويم که افراد خود را در قبال احساسات ديگری مسؤل ديده اند و احساس خفگی کرده اند. در ابتدا معمولاً ارتباطی روح بخش، خود انگيخته، شاد و محبت آميز را فارغ از چنين مسؤليتی تجربه می کنند. با گذر زمان، احساس مسؤليت برای احساسات طرف ديگر شروع می شود. رفته رفته ارتباط مشکل تر و مشکل تر می شود.
مرحله ی دوم: نفرت انگيز: در اين مرحله ما به بهای سنگين قبول مسؤليت در برابر احساس ديگران آگاه می شويم، و سعی می کنيم آن را با توان خودمان منطبق کنيم، و وقتی متوجه می شويم که چه فرصت هايی را در زندگی از دست داده ايم و چه قدر کم به ندای روح خودمان پاسخ داده ايم، عصبانی می شويم. نويسنده به طنز اين مرحله را نفرت انگيز می نامد، چرا که در آن به نظرات افراطی ضد مرحله ی بردگی عاطفی متمايل می شويم. "اين مشکل تو است! من مسؤل احساسات تو نيستم." ديگر نمی خواهيم در مقابل احساسات ديگران مسؤل باشيم. همچنان که از مرحله ی يک خارج می شويم، ممکن است باقيمانده ی احساس ترس و گناه از داشتن نياز را به دوش بکشيم. بنابرين جای تعجب نيست اگر نياز هايمان را به گونه اي بيان کنيم که به نظر ديگران سخت و انعطاف ناپذير يا غير منطقی بيايد.
مرحله ی سوم: آزادی عاطفی: ما به نياز های ديگران از روی محبت پاسخ می دهيم، نه از روی گناه، ترس يا شرم. ما مسؤليت کامل رفتار خود را می پذيريم، اما مسؤل احساس ديگران نيستيم. ما آگاهيم که نمی توانيم تحقق نياز هايمان را به عهده ی ديگران بگذاريم.
(ارتباط بدون خشونت، زبان زندگی؛ نوشته ی آقای مارشال روزنبرگ، ترجمه ی آقای کامران رحيميان)
راجع به بخش اول از تجربه هايم به ذهنم آمد که گاه از آنچه يک فرد در رابطه باز می تاباند، -مثل جمله هايی از اين دست: تو مرا ناراحت کردی، تو مرا خوشحال کردی- ديگری به حق اين احساس را می کند که دست کم از ديد طرف مقابل، مسؤل احساسات اوست، و اين به مرور زمان فرساينده می نمايد. در چنين حالتی انگار افراد ناجی يکديگرند، و من اين را دوست ندارم.
شيفته ی اون لحظاتی از فيلم "اميلی" ام که مشغول کيک درست کردن ميشه.
پ.ن. اول. امتحان پايان ترم پنج شنبه ام open book است. اگر نبود، جداً نمی دانستم چه کنم.
پ.ن. دوم. فرض کنيد گاوها پرواز کنند و ما همچنان موجودات دوپايی که نمی توانند پرواز کنند باقی بمانيم.
در اين صورت چه ايده هايی برای مصون ماندن از آن اتفاقی که نمی خواهيد بيافتد، به ذهنتان می رسد؟
اما در مورد پ . ن. دومتون: چند پيشنهاد: 1- هر گاوي خواست پرواز کنه اون رو با ضدهوايي بزنيم.( نميشه با سنگ)
2- بريم تو قرعه کشي ايرانسل شرکت کنيم تا هواپيما شخصيش رو ببريم که در امون باشيم.
3- بريم تو غار زندگي کنيم. (احتمال پرواز گاوها بر بلنداي کوههاي مرتفع و دره ها به دليل ايجاد سرگيجه براي آنها کم است.)
4- به نازنين بگيم از خير جواب بگذره!!!!!