در جايگاه قدرت بودن در روابط انسانی، روابط عاطفی انسانی را نمی فهمم. دقيقاً جايی که نمی خواهی به هيچ
وجه، قدرتی وجود داشته باشد، حتی برای خودت..نمی خواهی برای کسی غير از خودت تصميم بگيری.
نمی خواهی تصميماتت به کسی آسيبی برساند، حد اقل به کسی غير از خودت.
می بينی که اين جايگاه اينجا هم هست. اندوه که شاخ و دم ندارد.
---
می خواهم از همه جا بروم
بی حرف
بی چمدان
کوه
کوير
جنگل
زير آبشار
---
طبيعت از کودکی ديوانه وار مست و ساکتم می کرد. يادم هست..بکر و وحشی..بيش تر خودم می شوم. گاه کودک، گاه عميقاً آرام..نزديک به نازنين.
دنیای کوچکی دارم
قلم هایم چند وقتی است
وارونه نقش زنی را حک می کنند
بی آنکه بدانم کیست یا کجاست !!؟
آنسان که دستانم چهره ی چروک کاغذی اش را می پیمود
خاطره کورم کرد ///
دنیای عجیبی دارم ....