نه
نمی خواهم
نمی خواهم بی تفاوت رقص کنان گذر کنم
از حادثه اي که روحم را خنجر زند
گيرم نوک سوزنی
مرهمی بايد يافت.
پس آن گاه می خواهم
می خواهم
گذری رقصان را.
نه نمی خواهم
نه نمی خواهم بمانم
بر حادثه اي که روحم را خنجر زند
گيرم نوک سوزنی
چرا که ماندن همانا و عفونت همان
روح زخم خورده ی ساليان را
نبايد چنين زخمه زد
نه
نبايد
بايد خيلی مراقبش بود
بايد شب ها با مهتاب آرامش کرد
و صبح ها خورشيد را برايش آورد
و مهرانه مرهمش کرد
که اگر نه
توان رقصش نخواهد بود
حتی اگر بخواهد.
می دانی فرقی نمی کند..دوست دارم مراقبت باشم. می خواهم بروم سرما را لمس کنم. می خواهم خيلی پياده راه بروم. می روم. می خواهم بروم برقصم.
راستی می دونی من و تو (داداشت) یه دوست مشترک داریم؟!