akh ke man cheghad asheghet hastam moooooooooohavijiiiiiiiiiiiiiye googooliiiiiiiiiiiiiiii zane man mishi nazanin? fohsh nade bezar be onvane ye case barresim koni!!!!!!!!!!!
دلاويزترين از دلافروزترين روز جهان، خاطرهاي با من هست، به شما ارزاني: سحري بود و هنوز، گوهر ماه به گيسوي شب آويخته بود. گل ياس، عشق در جان هوا ريخته بود. من به ديدار سحر ميرفتم نفسم با نفس ياس در آميخته بود. ٱ ميگشودم پر و ميرفتم و ميگفتم: هاي بسراي اي دل شيدا، بسراي. اين دلافروزترين روز جهان را بنگر تو دلاويزترين شعر جهان را بسراي آسمان، ياس، سحر، ماه، نسيم، روح در جسم جهان ريختهاند، شور و شوق تو بر انگيختهاند، تو هم اي مرغك تنها، بسراي همه درهاي رهايي بستهست، تا گشايي به نسيم سخني، پنجرهاي را، بسراي بسراي... من به دنبال دلاويزترين شعر جهان ميرفتم ٱ در افق، پشت سراپرده نور باغهاي گل سرخ، شاخه گسترده بهمهر، غنچه آورده به ناز، دمبهدم از نفس باد سحر; غنچهها ميشد باز. غنچهها ميشد باز، باغهاي گل سرخ، باغهاي گل سرخ، يك گل سرخ درشت از دل دريا برخاست چون گلافشاني لبخند تو، در لحظه شيرين شكفتن خورشيد چه فروغي به جهان ميبخشيد چه شكوهي... همه عالم به تماشا برخاست من به دنبال دلاويزترين شعر جهان ميگشتم ٱ دو كبوتر در اوج، بال در بال گذر ميكردند. دو صنوبر در باغ، سر فراگوش هم آورده به نجوا غزلي ميخواندند. مرغ دريايي، با جفت خود، از ساحل دور رو نهادند به دروازه نور... چمن خاطر من نيز ز جانمايه عشق، در سراپرده دل غنچهاي ميپرورد، ـ هديهاي ميآورد ـ برگهايش كمكم باز شدند برگها باز شدند: ـ«...يافتم يافتم آن نكته كه ميخواستمش با شكوفايي خورشيد و، گلافشاني لبخند تو، آراستمش تار و پودش را از خوبي و مهر، خوشتر از تافته ياس و سحر بافتهام: «دوستت دارم» را من دلاويزترين شعر جهان يافتهام ٱ اين گل سرخ من است دامني پر كن ازين گل كه دهي هديه به خلق، كه بري خانه دشمن كه فشاني بردوست راز خوشبختي هر كس به پراكندن اوست در دل مردم عالم، به خدا، نور خواهد پاشيد، روح خواهد بخشيد. تو هم، اي خوب من اين نكته به تكرار بگو اين دلاويزترين شعر جهان را، همه وقت، نه به يك بار و به ده بار، كه صد بار بگو «دوستم داري»؟ را از من بسيار بپرس «دوستت دارم» را با من بسيار بگو
zane man mishi nazanin?
fohsh nade bezar be onvane ye case barresim koni!!!!!!!!!!!
از دلافروزترين روز جهان،
خاطرهاي با من هست،
به شما ارزاني:
سحري بود و هنوز،
گوهر ماه به گيسوي شب آويخته بود.
گل ياس،
عشق در جان هوا ريخته بود.
من به ديدار سحر ميرفتم
نفسم با نفس ياس در آميخته بود.
ٱ
ميگشودم پر و ميرفتم و ميگفتم: هاي
بسراي اي دل شيدا، بسراي.
اين دلافروزترين روز جهان را بنگر
تو دلاويزترين شعر جهان را بسراي
آسمان، ياس، سحر، ماه، نسيم،
روح در جسم جهان ريختهاند،
شور و شوق تو بر انگيختهاند،
تو هم اي مرغك تنها، بسراي
همه درهاي رهايي بستهست،
تا گشايي به نسيم سخني، پنجرهاي را، بسراي
بسراي...
من به دنبال دلاويزترين شعر جهان ميرفتم
ٱ
در افق، پشت سراپرده نور
باغهاي گل سرخ،
شاخه گسترده بهمهر،
غنچه آورده به ناز،
دمبهدم از نفس باد سحر;
غنچهها ميشد باز.
غنچهها ميشد باز،
باغهاي گل سرخ،
باغهاي گل سرخ،
يك گل سرخ درشت از دل دريا برخاست
چون گلافشاني لبخند تو،
در لحظه شيرين شكفتن
خورشيد
چه فروغي به جهان ميبخشيد
چه شكوهي...
همه عالم به تماشا برخاست
من به دنبال دلاويزترين شعر جهان ميگشتم
ٱ
دو كبوتر در اوج،
بال در بال گذر ميكردند.
دو صنوبر در باغ،
سر فراگوش هم آورده به نجوا غزلي ميخواندند.
مرغ دريايي، با جفت خود، از ساحل دور
رو نهادند به دروازه نور...
چمن خاطر من نيز ز جانمايه عشق،
در سراپرده دل
غنچهاي ميپرورد،
ـ هديهاي ميآورد ـ
برگهايش كمكم باز شدند
برگها باز شدند:
ـ«...يافتم يافتم آن نكته كه ميخواستمش
با شكوفايي خورشيد و،
گلافشاني لبخند تو،
آراستمش
تار و پودش را از خوبي و مهر،
خوشتر از تافته ياس و سحر بافتهام:
«دوستت دارم» را
من دلاويزترين شعر جهان يافتهام
ٱ
اين گل سرخ من است
دامني پر كن ازين گل كه دهي هديه به خلق،
كه بري خانه دشمن
كه فشاني بردوست
راز خوشبختي هر كس به پراكندن اوست
در دل مردم عالم، به خدا،
نور خواهد پاشيد،
روح خواهد بخشيد.
تو هم، اي خوب من اين نكته به تكرار بگو
اين دلاويزترين شعر جهان را، همه وقت،
نه به يك بار و به ده بار، كه صد بار بگو
«دوستم داري»؟ را از من بسيار بپرس
«دوستت دارم» را با من بسيار بگو
khoobi?sms ke nemirese behet!:P
man fareghotahsil shodammm