حرف بزن، ای زن شبانه ی موعود!
زير همين شاخه های عاطفی باد
کودکی ام را به دست من بسپار.
در وسط اين هميشه های سياه
حرف بزن، خواهر تکامل خوشرنگ!
(سهراب)
---
حس کردم آدم ها، کودکند و رها، امشب موقع برف بازی..
قهقهه از ته دل! من عاااااااشق اين خنده هام!
کم ميشنوم صدای قهقهه..چرا نميخنديد؟
...
---
در نهفته ترين باغ ها دستم ميوه چيد.
و اينک، شاخه ی نزديک! از سر انگشتانم پروا مکن.
بی تابی انگشتانم، شور ربايش نيست، عطش آشناييست.
درخشش ميوه! درخشان تر.
وسوسه ی چيدن، در فراموشی دستم پوسيد.
دورترين آب
ريزش خود را به راهم فشاند.
پنهان ترين سنگ
سايه اش را به پايم ريخت.
و من، شاخه ی نزديک!
از آب گذشتم، از سايه به در رفتم.
رفتم، غرورم را بر ستيغ عقاب-آشيان شکستم.
و اينک، در خميدگی فروتنی، به پای تو مانده ام.
خم شو، شاخه ی نزديک!
(سهراب)
---
غيرت عشق زبان همه خاصان ببريد
از کجا سرﱢ غمش در دهن عام افتاد...