؟آيا کسی از ديدن گل سير خواهد شد
؟آيا کسی در صحبت گل پير خواهد شد
صد کوه اگر غم داری و يک جو اگر شادی
این را نگه دارش
و آن را به قعر دره بسپارش.
دنيا گذرگاهی است
آغاز و پايان ناپديدار
راهی نه هموار.
يک بار از آن خواهی گذشتن
آه
يک بار...
يک بار...
يک بار...
يک روز میبينی تو را نازک تر از گل زاد
با خون دل پرورد
روز دگر پژمرد و پرپر کرد!
آنگاه
خاکت را به دست صحرا داد!
دنيا گذرگاهی ست.
صدسال اگر جان را بفرسايی
صد قرن اگر آن را بپيمايی
راز وجودش را ندانی چيست.
تاريک و روشن
زشت و زيبا
تلخ و شيرين
آميزه ای از اشک و لبخند.
انسان سرگردان در او
این لحظه غمگين
آن لحظه خرسند.
هم شعر "حافظ" دارد و هم تيغ چنگيز.
هم کنج گرد آلود من
هم قصر پرويز!
اندوه پيری دارد و شور جوانی
لطف توانايی و رنج ناتوانی
هم شهد شيرين دارد و هم زهر کاری
هم جغد دارد هم قناری.
هم کين دشمن
هم صفای دوست در اوست
با این بپيوند
از آن بپرهيز.
شب را همين تنها مبين تاريک و دلگير
بنگر چه میگويد ترنم های مهتاب
با ساز ناهيد.
بر سنگ يا پرنيان
شيرينی خواب
بوی سحر
پروانه
گل
آب
اميد فردا
روز نو
ديدار خورشيد!
گر مرگ نازيبا و تلخ است
اما به دنيا آمدن شيرين و زيباست
بالا گرفتن
برگ و بر دادن
شکفتن
هر لحظه يک دنيا تماشاست.
غم را اگر نيکو ببينی
راز وجود شادمانی ست
گر غم نباشد
شادمانی در جهان نيست
غم همره و همزاد با این سرنوشت است
غم خوردن بيهوده زشت است.
باری جهان آيينه واری ست
در آن چه می خواهی ببينی
زيبايی و زشتی درين آيينه از ماست
تا خود کدامين را بخواهی برگزينی.
در این گذرگاه
کار تو پيوستن به اردوگاه خوبی
کار تو دل بستن به زيبايی
کار تو گوهر ساختن از سنگ خاراست.
کار تو لذت بردن از هر لحظه ی عمر
کار تو پيکار
با تيرگی هاست.
کار تو بهتر بودن از ديروز
کار تو شيرين کردن فرداست.
من دل به زيبايی به خوبی می سپارم دينم این است
من مهربانی را ستايش می کنم آيينم این است
من رنج را با صبوری می پذيرم
من زندگی را دوست دارم
انسان و باران و چمن را می ستايم
انسان و باران و چمن را می سرايم.
در این گذرگاه
بگذار خود را گم کنم در عشق در عشق
بگذار ازين ره بگذرم با دوست با دوست...
ای بهترين گل های عالم!
ای خوش ترين لبخند هستی!
ای مهر و ماه راه من در این گذرگاه!
همواره بر روی تو خواهم دوخت...
چشمان سيری ناپذيرم را
تکرار نامت باغ گل کرده است
صحرای خاموش ضميرم را.
من با تماشای تو سبزم چون جوانی
من با تو جان تازه دارم جاودانی...
آيا کسی از ديدن گل سير خواهد شد
آيا کسی در صحبت گل پير خواهد شد
آه باران-فريدون مشيری
---
خوب است! به جايی رسيدم که خود حقيقتاً مخاطب خودم.
���� ���� � �� ���� ���� �� ��� ���� . �� ������ ���� �� ���� ����� ����� ���� �� �� �� ��� ��� ����� ��� . ..
��� ���
� �� � ��� ����
� ������ �
� ������ �
� ����� ����� ......
يادم باشه يه روز مفصل راجع بهش حرف بزنيم . چون اعتقاد دارم كه تمام فلسفه پيچيده جهان در اين چند كلمه شعر نهفته است . ..
اينم شعر
و هيچ يك سخن نگفتند
نه ميزبان و
نه ميهمان و
نه گلهاي داودي ......
i miss u