Wings of Desire :-)
28.7.07
!ارغوان! شاخه ی همخون جدامانده ی من

آسمان تو چه رنگ است امروز
آفتابيست هوا
يا گرفته است هنوز

من در این گوشه که از دنيا بيرون است
آسمانی به سرم نيست
از بهاران خبرم نيست
آنچه میبينم ديوار است
آه این سخت سياه
آنچنان نزديک است
که چو برميکشم از سينه نفس
نفسم را برميگرداند
ره چنان بسته که پرواز نگه
در همين يک قدمی می ماند
کور سويی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانی ست
نفسم می گيرد
که هوا هم اینجا زندانيست

هرچه با من اینجاست
رنگ رخ باخته است
آفتابی هرگز
گوشه ی چشمی هم
بر فراموشی این دخمه نينداخته است

اندرين گوشه ی خاموش فراموش شده
کز دم سردش هم شمعی خاموش شده
ياد رنگينی در خاطر من
گريه می انگيزد:
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد می گريد
چون دل من که چنين خون آلود
هردم از ديده فرو میريزد

ارغوان!
این چه رازيست که هربار بهار
با عزای دل ما می آيد
که زمين هرسال از خون پرستو ها رنگين است
وين چنين بر جگر سوختگان
داغ بر داغ می افزايد.

ارغوان پنجه ی خونين زمين!
دامن صبح بگير
وز سواران خرامنده ی خورشيد بپرس
کی بر این دره ی غم می گذرند.

ارغوان خوشه ی خون!
بامدادان که کبوتر ها
بر لب پنجره ی باز سحر غلغله می آغازند
جان گلرنگ مرا
بر سر دست بگير
به تماشاگه پرواز ببر
آه بشتاب که همپروازان
نگران غم هم پروازند

ارغوان بيرق گلگون بهار!
تو بر افراشته باش
شعر خون بار منی
ياد رنگين رفيقانم را
بر زبان داشته باش

تو بخوان نغمه ی ناخوانده ی من!
ارغوان شاخه ی همخون جدا مانده ی من!

ه. ا. سايه - تاسيان

-------

هی می نويسد..هی پاک می کند..هی حرف که می خواهد بزند در حفره ای نزديک گلويش دفن
می شود..هی به خيالش که می رود می جنگد..توهمش می پندارد..حس قدرتی ابلهانه..ضعيف
پنداشتن ديگری در حالی که نمی داندش..خيال اینکه میتواند "فکر" کند مستش
می کند..خوش بودن به خيالی اینچنين را چه بگويم..اما..شروع به دفن خود می کند..چه قادر به دفن ديگری نيست..زنده به گور که می شود دست هايش
هنوز به خاک چنگ می اندازد..می خواهد زنده بماند..حواسش نيست..حواسش نيست که
زنده بوده..که نفس کشيدن را تجربه کرده..به این چنگ زدن خو گرفته..باور نمی کند..به خود وعده ی اميدواری می دهد..سراب..و بار خاک را
باز هم بيش تر می کند..کسی خاک ها را جمع کند..شايد يک انسان زنده شود.

-------

باريدم
باد شدم
وزيدم
از باريدن بود که گذر می کردم
چه کنم که باران از من نگذشت
حالا
می بارم
باد را فهميدم
پس می روم
و
می بارم.
2 Comments:
Blogger billbill said...
khoda be hamrahe zendegi ke be ma arzani dashte, be kol ma ro sare gozashte ! aan bala neshaste o nishkhand mizanad ! ... azizam ! :D

Blogger Naser said...
شعر بسیار بسیار زیبایی ست. وقتی با صدای خود ابتهاج می شنوم اغلب گریه ام می گیرد.
ممنون