هر بامداد
تا نور مهر می دمد از کوه های دور
من بال می گشايم
٬ چابک تر از نسيم
پيغام صبحدم را
با شعر های روشن
پرواز می دهم.
انبوه خفتگان را
با نغمه های شيرين
آواز می دهم
از نور حرف می زنم از نور
از جان زنده
٬ از نفس تازه
.٬ از غرور
اما در ازدحام خيابان
.گم می شود صدای من و نغمه های من
گويند این و آن:
!خود را از این تکاپوی بيهوده وارهان"
بی حاصل است این همه فرياد
در گوش های کر!
ديوانه حرف می زند از نور
با موش های کور!"
بيگانه با تمامی این حرف های سرد
من
٬ همچنان صبور
٬ با عشق
٬ شوق
٬ شور
انبوه خفتگان را
.آواز می دهم
پيغام صبحدم را
.پرواز می دهم
هرسو که می روم
در گوش این و آن
حتی در ازدحام خيابان
از نور حرف می زنم
از نور
...
آه باران- فريدون مشيری
ای کاش می توانستم
خون رگان خود را
من قطره قطره قطره بگريم
تا باورم کنند ...
ای کاش می توانستم ...
یک لحظه می توانستم ...
ای کاش ...
بردوش خود بنشانم اين خلق بيشمار را
گرد حباب خاک بگردانم
تا با دو چشم خويش ببینند
که خورشيد شان کجاست
تا باورم کنند ...
ای کاش می توانستم ...
اما نازنين عزيز دست قدرت و اراده ي پولادين ما حتي اگر بر كسي تاثير نكنه از بين هزاران نفر راهگشاه و راهنماي يك انسان آزاده خواهد بود .
جاناتان و فليچر ليند رو از ياد مبر .
چند بار دام بر نهادي و چند بار دامت را تهي يافتي ؟؟!!! ....
از پاي منشين ،برخيز تا ديگر بار د ديگر بار دام بگستري .....
برخيز...
....