"این هولناک ترين بحران کودکی کريستف بود. و به دوران کودکيش پايان داد. اراده اش را آبديده
ساخت. هرچند نزديک بود که آن را برای هميشه در هم بشکند."
-------
"کريستف پوست عوض می کرد. کريستف روح تازه ای بر می آورد. و او که روح فرسوده و
پژمرده ی کودکيش فرو می ريخت، حدس نمی زد که روح ديگری جوان تر و تواناتر در او در کار روييدن بود.
انسان همان گونه که در طی زندگی تن عوض می کند، روح نيز عوض می کند. و این دگرگونی
هميشه به آهستگی در طول روز ها انجام نمی گيرد: ساعات بحرانی هم هست که در آن
همه چيز يک باره تجديد می شود. پوست بی جان سابق می افتد. در این ساعات پر اضطراب
انسان گمان می کند که همه چيز به پايان رسيده است. ولی همه چيز دارد شروع می شود.
يک زندگی می میرد. همان وقت يک زندگی ديگر زاييده شده است."
-------
کريستف بر ضد جوانی خويش کاری نمیتوانست کرد. شيره ی زندگی با نيروی سرکش تازه ای در او
می جوشيد. اندوه او، دريغ و پشيمانی او، عشق پاک و سوزان او، آرزوهای واپس رانده ی او، بر شدت تبش باز
می افزود. قلبش علی رغم سوگواری او با ضرب های چابک و شديد میزد: سرود هايی
تندآهنگ بر اوزانی مستانه خيز برميداشت. همه چيز زندگی را می ستود. خود اندوه نيز
خصلت شادمانه می گرفت. کريستف سرشتی راست تر و يک رو تر از آن داشت که همچنان خود
را فريب دهد. از این رو خود را تحقير می کرد. ولی زندگی چيره می شد. و او اندوهناک، با روحی
مرگ انديش و تنی سرشار از زندگی، خود را به دست نيروی زاينده ی خويش سپرد..."
ژان کريستف، رومن رولان، ترجمه ی م. ا. به آذين
مراقب خودت باش
�� ���� ������ی ݘ��
�� ���� �����ی ������ ....
* ��� ������ �� ���� !
�����
كه تمام كلافهاي فكرم
...به لباس آرزويي در آمدند ....
!!ايكاش اندازه ام باشد
اهورا
projamo belakhare tahvil dadam...:D
khoobi?
projamo belakhare tahvil dadam...:D
khoobi?