ديشب حوصله ام سر رفته بود؛ نه که بی کار باشم! نه! خيلی وقت بود که تلويزيون بيش تر از پنج دقيقه تماشا نکرده بودم. روشنش کردم. . يه سريالی بود که اولش بود. به اسم راه شب. يادم نيست شبکه چند بود. گفتم بذار ببينم اين جعبه ی جادويی هزار رنگ شبا چی
نشون ميده.
-----------------------------------
داستان اين بود که يه زن و شوهرن که می خوان از هم جدا شن. مرد معمولاً دير می کنه(يه فوق تخصص قلب معروفه) و خيلی به کارش مشغوله. و زن يک زن خانه داره. شب قبل از طلاق توی آسانسور مطب مرد گير می کنن، تماسی با بيرون نميتونن بگيرن، و تا صبح می مونن داخل آسانسور. اينجاست که زن حرف می زنه؛ صداش به طور مستقيم از راديو سراسری پخش ميشه(الان ديگه تماس ميسر شده!). مثل اينکه بعد از بيست و پنج سال زندگی تازه داشت حرف می زد. هوای داخل آسانسور کم ميشه و مرد تازه می فهمه که زن سال ها آسم داشته. اينها رو حالا کاری ندارم. گفتم که بدونيد. چيزی که من رو به نوشتن اين پست سوق داد اين بود که مجری برنامه حرفی زد که از شنيدنش يه حس آميخته از خشم، تأسف، اندوه، و تهوع بهم دست داد؛ و البته اميد و آرزو و انرژی.
(دقيقاً فهميدی چه حسی ميشه؟)
-----------------------------------
می گفت الان زنی دارد حرف می زند که هيچ چيز نمی خواهد و فقط کمی(!) توجه
(!) می خواهد. او از دنيا و همسرش هيچ چيزی نمی خواهد. شادی خودش را نمی خواهد و فقط رضايت و شادی همسرش برايش کافيست؛ و از اين قبيل سخنانی(!) که از صبح تا شب با صداها و تصوير های زيبا، احساساتی و گاه شاعرانه(ظاهراً) می شنوم؛ و هر بار با غلظت های مختلف همان حس های بالا حاضر می شوند. آهنگ ها، کتاب ها، فيلم ها، و خود آدم ها را هم که نگاه کنی کم نمی بينی. آن چه مجری برنامه گفت در حقيقت منتقل کننده ی اين بود که از ديدگاه او، زن آن چيزی را دريافت می دارد که مرد می خواهد، که او دريافت کند. در واقع آن را هم زن دريافت نمی دارد؛ چرا که او خواستار آن نيست. به راستی نقش او در اين ميان چيست؟ مجری برنامه يک مرد است.
-----------------------------------
آخرش؟ معلومه ! آشتی! پاره کردن حکم طلاق و ريختن کاغذ پاره های آن از بالای
برج در خيابان؛ آن هم با دستان مرد. اين ها همه معنی دارند؛ حال اين که دست اندر کاران امر متوجه اين همه معانی که از صبح تا شب و از شب تا صبح در اين همه رسانه پخش می کنند هستند يا نه (که بعيد است)، بماند. اما رها کردن کاغذها روی سر شهر چه معنی دارد؟ کاغذ هايی که ابداً بار مثبتی با خود ندارند. آن کاغذ ها اگر خيلی خوب باشند، جايشان در سطل زباله است، و نه در آسمان و زمين.
-----------------------------------
امروز موقع برگشت توی مترو داشتم به اين فکر(!) می کردم که وقتی سوادم به حد کافی برای انتقال به ديگران رسيد کتابی بنويسم که خيلی ها را از يوغ هايی که از ابتدای تاريخ بر گردن می کشند رها کند...يعنی آن ها آگاه شوند و خود، خود را رها کنند...رها.
-----------------------------------
آن چه نوشتم تنها کابوس های ديشبم بود. الان اطلاعات خيلی زيادی ندارم.
-----------------------------------
سخن از يکی دو تن انسان نيست. سخن از کل است؛ کل. از بدويت تا حال. بادا که به آينده ی نيامده نرسد.
-----------------------------------
هی،
همراهی؟
دوستی؟
دانايی؟
دختری؟ پسری؟
خوب است،
سلام!
شايسته ی دنيای بهتری هستيم. بله...هستيم.
هستيم.
chizi ke inja bayad morede tavajoh gharar migereft fek konam chizi bashe be esme payame akhlaghi ...
ama khob alan inja chand ta nokte ghabele daryafte:
1-migan shahre ma khaneie ma--> in khanoom va gha too khoonashoonam ashghal haro roo zamin mirizan
2- vaghti ashghalharo roo zamin mirizan khob mosalaman mohit aloode mishe va khanoom mobtala be asm mishan
3- aghahe ke aslan khoone naboode khob az koja bayad mifahmide khanoomesh asm dare
4- gooyanedeie radio hamoontor ke gofti ye aghaei boode(hamashoon eine haman)banabar in be nazaret chi bayad migoft?dar hali ke faghat chizi ro ke mibine azash bardasht mikone (va mosalaman be nafe khodesh hata age ghasdesham in nabashe)
انسان ها با واقعیت زندگی می کنند و این اون کاغذ پاره هایی نیست که باید توی سطل آشغال باشه
اون برنامه رو من دیدم
آسانسور ، هوای توی آسانسور در حال اتمام فشار بر یک زن مبتلا به آسم ... آسم؟! این خیلی مهم بود فکر کنید
می خواستم بدونم شما فیلم های دراماتیک رو دنبال می کنید ؟
بی شک
اما وقتی فیلم ها و رمان های ترازدی رو نگاه می کنید که بیانگر یک واقعیت تلخه خیلی کم پیش میاد که رغبتی به تفکر در مورد اون داشته باشید
خوشبختی همین نزدیکی هاست
50% رویا 50%واقعیت
حد فاصل بین این دو طولانی ترین رمان برای باور واقعیت و تضاد اون با توهم
زن
مرد
فیلم
واقعیت
بدون جواب
بی پایان
آزادی از راه می رسد
بازی واژه ها ما رو تحت تاثیر قرار میده
اما واقعیت نه!
مسخره ست نه؟!
;-)
بذار حضوری راجع بهش حرف بزنيم.
اتفاقاً
چند تا کتاب
تازه دارم که خوبه .
ناشناس،
گفتيد:
"
می خواستم بدونم شما فیلم های دراماتیک رو دنبال می کنید ؟
"
ميخواستم بدونم شما اگر قصدتون از کامنت چيزی شبيه بحث يا در ميان گذاشتن فکر هاست
چرا اسمتون رو ننوشتيد که بشه راجع بهش صحبت کرد؟
تصمیم خوبیه اما کار سختیه. در واقع تو میتونی با این هدف بنویسی اما نباید انتظار داشته باشی که به این سادگی این یوغ برداشته بشه. در واقع انسان تا خودش نخواد این یوغ از گردنش برداشته نمیشه. مگه این همه که فمینیستهای غربی تو کشورای آزادی نوشتن و تبلیغ کردن اون یوغ برداشته شد؟ یه سری به جنس دوم دوبوار بزن! با این حال هرکاری باید از یه جایی شروع بشه بنابراین بنویس از همین حالا هم بنویس بعدا که قدرتشو داشتی منتشر کن! اما دلیلی نداره نوشتن رو به اون موقع موکول کنی چون ممکنه اون موقع دچار روزمرگی شده باشی و دیگه ننویسی! موفق باشی
مطالب اینجوری بیشتر بنویس
ممنون
anonymos e avalie, to ham khodet ehtemalan hamchoon fekri mikoni, khosh bash,...
kheyli najoore , in hesse az nazare man kheyli najoore ,
kargardane oon seryalam ehtemalan hamin hesse shoma behesh dast dade va shoroo kardan be ershad kardan ,
be ghole shaaer :
ershad mikoni baradar!
bekodam maroofat majboorash mikoni?
hame yejoori mikhan hamdigaro az khabe gheflat bidar konan ,
natijasham mishe gereftan arameshe adam , hamin karaee ke too jame 'e baradaran ma dar haghe ma mikonan
ershad mikonan!
be nazaram in kare dorosti nist.
nazare shoma chiye?
korkor117
nafahmidam soaaleto.