خيلی از آدم ها در روابطشان (حتی روابط نزديک ) از خود "رابطه" غافل می شوند؛ و اين يک فاجعه است.
پ.ن.اول. چند روز بعد:
نکته ی مهم اول: وقتی که می گويم فاجعه است، منظورم دقيقاً همان اتفاقی است که افتاده؛ خود آدم ها جدا از اتفاق ها هستند.
نکته ی مهم دوم: آنچه اينجا خوانديد، فقط جمله اي است در حال پردازش؛ اينجا گذاشتمش تا فکر هايمان را با هم سهيم شويم؛ تا شايد چيز تازه اي بفهميم؛ يا فهميده های پيشينمان را به شکلی تازه درک کنيم. بر آن گمانم، که کامنت های يک نوشته در يک وبلاگ(يا کامنت هايی که در مکالمه های روزمره از اطرافيان دريافت می کنيم) در واقع کامل کننده های آن هستند؛ و در واقع يکی از دلايل وجود اين وبلاگ همين است؛ وقتی آدم ها فرصت نمی کنند به طور حضوری با هم فکر کنند، يا سهيم شوند، می شود بخشی از اين سهيم شدن ها را اينجا محقق کرد. می شود چيز هايی ياد گرفت و ياد داد؛ اتفاق خوبی ست.
چيزی شبيه
همان داستان مداد رنگی ها.
ايده ی روشن تر يا واضح تر جمله ی بالا را برای دوستانی که با هم صحبت کرديم و نکرديم، می توانم اين طور بيان کنم:
وقتی می خواهی از کوه بالا بروی، راهی که طی می کنی را نگاه کن و "راه" بودن راه را فراموش نکن. قله اي که پا به آن می گذاری، بدون درک مسيری که طی کردی، چه معنايی می تواند داشته باشد؟
پ.ن.دوم. چند روز بعد از پی نوشت اول:
بهتر است اين طور بگويم: خيلی وقت ها آدم ها حواسشان در رابطه به چيز های ديگری به جز رابطه پرت می شود که باعث عدم تعادل و توازن و در نتيجه ايجاد يک رابطه ی غير سازنده می شود؛ مثلاً دائم در اين فکر هستند که الان که من اينو گفتم اون چی فکر می کنه، حالا چی ميشه، بعد؟ و اين جور چيز ها(آنچه از آن به مکالمات ذهنی تعبير می شود)؛ در حالی که اگر قرار بر تمرکز روی چيزی باشد(که خود جای بحث دارد) بايد تمرکزشان روی اين باشد که چه طور در يک رابطه ی سالم و متعادل باشند؛ همه می دانيم که اين طور فکر ها مثل موجود گرسنه اي از توان های مختلف ما تغذيه می کنند و در نهايت آنچه می ماند، يک موجود تکه تکه خواهد بود.
Don’t think more than enough, or nothing will remain. (?)
در واقع حواسشان به خودشان، و مخاطبشان در رابطه، و بر آورده شدن انتظارات خود و مخاطبشان، پرت می شود؛ و اين گونه است که از خود رابطه غافل می شوند
نکته ی مهم: منظور، عدم تلاش(مايه نگذاشتن) در رابطه نيست!
فيدبک؟ مناظره؟ بحث؟ بفرماييد!
اميدوارم در پايان پی نوشت دوم، رفع ابهام شده باشد!!! يکی از استاد هام بار اول که وبلاگم را می خواند، همان موقع گفت که بعضی چيز ها را خيلی مبهم و گيج بيان می کنم؛ اين چند روز هم دوستان چنين فيدبک های مشابهی دادند؛ که در آخر بنده بعد از طی مناسکی پی نوشت دوم را نوشتم. مرسی که گفتيد؛ بادا که روشنايی بر خانه هامان ببارد! آمين
bayad mikoshtamet...
movafegham ... adama tooye rabeteye nazdik ya door kheyly chiza ro faramoosh mikonan...
Harfe ghashangi bood agarche kheili gong boud. Man fekr mikonam dorost bashe chon ke tarkibe do ta chiz mitoune motafavet az khode oun do ta bashe. Rabete ham dar vaghe ye jour tarkib beine do ta adame. KHob hala hamountore ke khodet khasti bia ino gostaresh bedim. Age ina beshan 3 ta 100 ta 1000 ta, yek melat cheghad pichide mishe?
In hamoundardid nist ke baes mishe rooshanfekraie ma natounan baraie jame'e mofid bashan?
This is part of what I was told once before, and I've tried to change this characteristic of mine since then; however, I dont know how successful I've been so far.
1- rahi ke dore kooh mipiche va dar vaghe ba shibe kami ke mitooni aroom aroom dor bezani o bala beri ta beresi be gholle
2- rahi ke darsade riskesh kheili balast shayad sari be gholle beresi shayadam hich vaght naresi dar har soorat sakht tare ke ye shibe tondo mostaghim az sakhre ha beri bala ! ama akharesh ke be gholle residi hesse behtari dari !
hala bi shookhi,manzooresh ine ke (age dorost fahmide basham) ma hamishe donbale maghsadim,faramoosh mikonim ke chi kar mikonim ta be maghsad beresim,hameye ma taghirati ro ke peyda mikonim faramoosh mikonim...
nemoone ei ke man didam hamin daneshgahe,oomadim ke 4 sal ye ja dars bekhoonim (hala ba har hadafi) amma bishtar az oon chizi ke bade 4 sal bedast miad (yani madrak) oon modatie ke tooye uni boodim,taghirati ke peyda kardim,kasaei ke ashna shodim,kheili ha doost daran ke mostaghim be gholle negah konan va rah ro faghat "rah" mibinan,amma kheili vaghta (shayad hamishe) hast ke rah khodesh faghat rah nist...
be nazare man rabete tashkil shode az ajzaa'esh, chetor mishe be khode rabete fekr kard va be ajzaesh fekr nakarad?
ba pichoondan e chand ta chiz chize jadidi be dast nemiad,
be har hal baiad az efrat o tafriz parhiz kard, garche hich maloom nist ke haddesh cheghadre, in kheili shakhsie...
man hich vaght say nakardam ke befahmam chi bayad begam,hamishe chizi ro migam ke bayad begam...
يه سری مهارت ها رو داشته باشن که لزوماً خودشون اونا رو کشف نکردن و از ديگران ياد گرفتن. تا
از اين طريق حد اقل در بخشی از هزينه(زمان و...) صرفه جويی بشه، تا جاهای ديگه استفاده بشه. جاهايی که مهم تر
و حتی کلی تر و عام ترند. جاهايی که خيلی چيز ها به درد تعداد زيادی از آدم ها در حد يک ملّت می خوره.
متوجه نشدم که منظور شما از "اين" در جمله ی "اين همون دردی نيست که..." چی بود؟ اما راستش نميدونم درد روشن فکر ها
چيه؛ و بهتره اين سؤال رو (فعلاً)آدم های ديگه اي بهش بپردازن. مثلاً روشن فکر ها بيان و بگن که
دردشون چيه. حالا کو روشن فکر؟ من که چشمم آب نمی خوره. بايد منظرتون رو از "اين" متوجه بشم.
اين پيچيدگی در واقع همون درديه که خيلی ها حتی در خود، با آن سر می کنند. چه رسد به يک ملّت.
البته خوشبختانه(!) به نظر می رسد که تعداد زيادی از افراد ملّت متوجه پيچيدگی يک "ملّت" نيستند، و
بندگان خدا خيالشان خيلی راحت است!!! و انگار روشن فکر ها هم خيالشان از راحتی خيال
هم وطنانشان راحت است.
آذين، من در جايی از اين پست نگفتم فکر نکنيد. اما به چی دقيقاً فکر می کنی؟ اين مهمّه .
چه چيزايی رو ميشه پيچوند؟ منظورت رو از اون جمله نفهميدم.
آره، به نظر منم نبايد زياده روی يا کم روی کرد. حدش خيلی پيچيده ست. با روش های خوانده شده
قابل محاسبه نمی باشد.
در مورد مثال خاص کوه، بهتر است بگويم که نگاه کردن به قله خيلی هم خوب است... اما بايد حواست جمع باشد.
به قله که نگاه می کنی می توانی اميدوار باشی و سرشار از انرژی؛ اما مواظب باش هوايی نشی. مواظب باش
وقتی قله رو نگاه می کنی پات نلغزه بيفتی پايين... مانند کردن آنچه بحث است با طی مسيری در يک کوه، شايد
احتياج به دايره لغات مشترک تری دارد. راستی چرا انقدر مفهوم کلمات متفاوت است؟ لابد
خاصيت کلمه بودن است؛.
voroodiye un shabaka ro mishe harf ha, fekr ha, va paranmetr haye digeye rabete dad va khoroojish ro hadaf az rabete doonest. chiz hayi ke too rabete etefagh mioftaro mishe be onvane algorithme yadgiri estefade kard.
pas aval bayad hadaf az rabete moshakhas bashe. bad rabete haye moshabeh miran too shabake haye moshabeh va baese roshd va behboode shabake mishan( ba yad gereftan az un rabeteye khas)
va dar nahayat adam mesle un shabake vaghti too ye rabete gharar migire be ye hadafe moshakhasi mirese ke mosalaman un hadaf khube, chon un shabake ba rabetehaye ghabli train shode va be nazare un shakhs, dorost train shode va dige shakhs niyazi be fekr kardan dar morede inke alan chi bege ya alan chi mishe(chon hadaf maloome), nadare.
hala age har ki fahmid inro baraye man ham tozih bede
;)
از اون حرفا با خودشون ميزنن. (مکالماتی که راجع بهش صحبت شد، و حواس پرتی ها). فکر کنم
ديگه راهش فقط اينه که وقتی رفتی توی اون فضا، به خودت اينو بگی و بهش آگاه بشی. وگر نه
اين رو بعيده که بشه صفر کرد. حدش وقتی ايکس ميل ميکنه به سمت بينهايت، وجود نداره؛ در حالت ايده آل
ممکنه در بی نهايت يه مجانب افقی داشته باشه.
ama hamuntor ke gofti nemishe khata ro sefr kard vali mishe un ro be samte sefr meyl dad.
jam bandiye man ine ke:
1. harf ha, afkar va raftare ensanha, natijeye shakhsiyate unhast ke dar rabete ba baghiye,
khodesh ro neshun mide, ama ghablan shekl gerefte, pas agar kasi mikhad ke too ye rabete movafagh bashe bayad rooye shakhsiyate khodesh kar kone, na inke bekhad tooye ye rabete , felbedahe, be natije berese;
2. x chiye ke mikhad be samte sefr meyl kone :)
3. rooye ham rafte ba ye taghribe khubi ba kolliyeye harf hat movafegham