همسايه !
من تازه اين پنجره را پيدا کرده ام
که انگار در تاريکی خانه دارد فکر می کند
و دلم خواسته از عادت اين شيشه ها رد شوم ، می شوم
خواسته از عادت باران و حرف ها رد شوم ، می شوم
دلم خواسته از عادت يک عالم هوای خسته تا پنجره های شما رد شوم
خواستم آشنای زنگ فکرتم شوی ، نشد
که نشد کمی از سکوت مرا به خانه ات ببری
. خواستم آشنای خواب همسايه ها شوی ، نشد
که نشد خانه ات از صدای هر شب دنيا بگذرد.
همسايه !
از عادت چراغ روشن که رد شوم
می روم کمی هوای صبح زود به خانه می آورم
می روم چشم های خيره در غروب را می آورم
می آورم کنار پنجره نگاه کنند،
ببينند که چه قدر هوای خسته ميان پنجره هاست .
(هيوا مسيح)
mamnoonam
khob bood yani khaili ajib bood na taze bood !
delam hichi nemikhad , joz nafasim
love ya
sh,
va negahe pajmordeye toooo...
vatamame anche ke hastiiii....
az booye zendegi khafe shodam