بعضی حرفای توی ذهن من :
آدما همه دوست دارن شناخته بشن ؛ ديده بشن ؛ شنيده بشن ؛ و در آخر همه دوست دارن
دوست داشته بشن . اگه کسی رو ديدی که ميگه : "نه!" ميتونی با اطمينان بهش شک کنی .
آدما بايد اينو بدونن که تنها چيزی که لازم دارن ، همون چيزاييه که دارن ؛ يعنی دو تا چشم ، دو تا
گوش ، و يک دل باز و پذيرا . و البته فهم و تلاش برای فهميدن به مقدار کافی .
برای اينکه اينا رو ايجاد کنی چيزی کم نداری ؛ و اگه چيزی کمه فقط خودتی .
کسی که حرفی نمی زنه ، ريسکی هم نميکنه ؛ خودش رو در جايگاهی که ديگران راجع بهش قضاوت کنند قرار
نميده ؛ و از اين بابت دلهره اي هم نداره .
کسی که حرف می زنه ميتونه به شنونده بودن مخاطبش اميدوار باشه و چيزی رو بسازه .
و من آدم اميدواری هستم . در غير اين صورت يک لحظه هم مرا نميديدی !!!
آره ... من خيلی اميدوارم ... خيلی
دقت کن که لازم نيست هميشه برای حرف زدن از زبونت استفاده کنی . راه های ديگه اي هم هست . اما خوب اونم يک مدلشه ؛ مدل خوبی هم هست . يعنی علمی تره .
اين يک شکايت نامه نيست ... چون نه شکايت کننده اي وجود دارد و نه شکايت شونده اي و مهم تر از همه اصلاً اينجا نه قانونی هست و نه قاضی اي . پس خيالتان راحت . اينجا خيلی امن است .
ترس هست ... مسأله اي که مهمه اينه که با وجود حضور ترس ، وارد عمل بشی يا نشی . همين ! اين جمله که بگويم "ديگر از چيزی نمی ترسم" خود بيان گر نوعی ترس است و همچنين بی دقتی در استفاده از کلمات ! آن هم اولين نوع ترس که اغلب از چشم ها پنهان می ماند و آن " ترس از ترسيدن " است . مگر آن که بگويم : "من به جز ترس از ترس از چيز ديگری نمی ترسم" که اين جمله درست است . يک بار در جمعی اين جمله را بيان کردم ... ممکن است منظورم را با اين جمله درست منتقل نکرده باشم ! آن چه من در پی بيانش بودم آن بود که "تصميم گرفته ام که از ترس هايم نترسم" يا به بيانی ديگر می گويم : "در شرايط آگاهی بر خود ، و ترس هايم ، وارد عمل می شوم ." خوب اگر آدم نترسه که ديگه وارد عمل شدنش خيلی عاديه و اگه نباشه مسأله داره و اگر هم بترسه که در کل دو راه داره :
يک : کنار نشستن و غصه خوردن و احتمالاً بر رسی کردن خود . که نهايتاً احتمالاً حد اقل در کوتاه مدت باعث فرسودن خود فرد و آن ها که با او در ارتباطند و به ويژه آن ها که دوستش دارند می شود . و بعد از مدتی حتی ممکن است به "ناشنوايی" يا "نابينايی" و بد تر از اينها ، يعنی "ناخواهی" هم دچار شود . اما هيچ وقت در حقيقت ، به "ناتوانی" نمی رسد . خوشبختانه بعضی ها "اميدوار" می مانند يا می شوند ، که اين خيلی خوب است . معمولاً در اين شرايط ، گذشته را به طور مخلوطی از حوادث ناخوشايند به ياد می آورد و به گونه اي مسؤل تمام آن ها را عوامل خارجی - غير از خودش - می پندارد و می گويد : "همه در حق من ظلم کرده اند." در حالی که شديداً چشمان خود را به روی ظلمی که در تمام اين مدت خودش در حق خودش کرده و همچنان با اين روند مشغول ادامه ی بازی ظلم است ، می بندد . و اگر هم بگويد : "خودم به خودم ظلم کرده ام" مربوط به گذشته است و الان اين بقيه هستند که يا آزارش می دهند و يا هيچ نقشی ندارند و اصلاً نمی توانند داشته باشند . انگار که عادت کرده باشد که غمگين باشد ، به خودش ظلم کند و عادت کرده باشد که بگويد : "می خواهم تغيير کنم" در حالی که تماماً راه های ورودی و خروجی را می بندد و نه به خود و نه به موجودات خارج از خود اجازه ی دانستن راجع به مسائلش را نمی دهد و حتی اگر کسی بتواند راهی به او نشان دهد آن قدر مغرور يا محتاط يا خود خواه يا بی اهميت جلوه می کند که آدم می ماند !!! شايد هم عادت کرده است که اينها برايش عادی باشند . و هيچ مهم نيست اگر احساس افسردگی می کند ، چون ديگر خيلی وقت است که اين طوری است و اگر هم اندکی مهم باشد ، چون حالش را ندارد و به ديگران هم نمی شود به هيچ وجه اعتماد کرد و اصلاً کسی شايستگی فهميدن او را ندارد ( و يا بر عکس ) ، پس به همين روند که اصلاً هم نمی داند چه روندی است ادامه می دهد . در واقع با اين وضعيت دهشتناک خو گرفته است و به خو گرفتن و رکود هم عادت کرده است و خارج شدن از اين قالب قطعاً نه مناسب است و نه حتی صحيح . جالب اينجاست که اينها همه در حالی است که می گويد : "عادت نمی کنم !" و آن وقت می گويم خدا کند همه ی اينها که با خودم گفتم يک اشکال منطقی عميق و ريز داشته باشد تا اوضاعش اين قدر ها هم خراب نباشد
اينجا چند مسأله مطرح می شود :
يک . ارتباط محتاط بودن با موارد بالا .
دو . ارتباط صريح نبودن با موارد بالا .
سه . ارتباط احساس نياز به تغيير در انسان و حرکت يا سکونی که در پاسخ به اين نياز به خود می دهد با موارد بالا .
موارد چهار و پنج به زبان هم رشته اي ها نوشته شده اند .
چهار .
ارتباط
X
امين * با موارد بالا .
پنج .
ارتباط بخش های بالا با همديگر به صورت يک گراف کامل
X
بخشی
.
دو : وارد عمل شدن و ريسک ! در اين شرايط معمولاً احساس شهامت
و
اعتماد به نفس به انسان دست می دهد و او را آماده ی حرکت های بعدی با شور و نشاط می کند . فکر کردن راجع به اينها خيلی وقت می خواهد.
چه قدر قاضی قاضی کردم امشب .
yeki ye ghazi ham bara man biare !!
جالب و فکربرانگیز بود به طوری که ممکن بود آدم با اطمینان به شک بیفتد.
ina ba fekr kardan hal nemishe, yani 2000 saal bayad fekr koni, ke ghablesh mordi. ba tosie ham hal nemishe. mishe vali amalan kam pish miaad. tosieh konandeh bayad hamoon masaleh ro tajrobe karde baashe. avval bayad masale ro dark kone.
tarife DEADLOCK ro dar OS khoondi?
ammaa hal mishe! ba kami komak az biroon. (digaran).
احساس ميکنه مظلوم و محکوم و مجبور واقع شده ، نه ؟
به اين سؤال جواب بده و به من هم بگو : چی ميشه که آدما محکوم ميشن ؟ نه ! سؤالمو
تغيير ميدم : چی ميشه که فکر ميکنی محکوم ميشی ؟
تغييرش دادم چون آدم راجع به خودش ميتونه يک جواب دقيق ارائه بده ، نه همه ی آدما .
اتفاقاً به نظرم اينها در اصل استدلالاتی در جهت "نفی" خود است . در شرايط تأييد ميگويی که
محکوم نيستی . و وقتی که می گويی محکومی در حال تأييد همان موجودی هستی که محکومت کرده .
به او ميگويی : خوب توانستی مرا مغلوب کنی !!! و تسليم می شوی . و تسليم شدن را در بطن وجودت دوست
نداری . و اينجاست که احساس مظلوم واقع شدن ميکنی و کودکت گوشه اي کز می کند و گريه اش
می گيرد و الی آخر .
راجع به توصيه تا حدی باهات موافقم . اما نميدونم که واقعاً توصيه کننده بايد
دقيقاً همون مسأله و شرايط رو تجربه کرده باشه يا نه ؛ يا مثلاً تجربه ی مشابهی هم کافيه ؟
يک توصيه کننده بايد توصيه شونده رو بشناسه ؛ يعنی حد اقل درک صحيحی از او داشته باشه .
در اين صورت توصيه اش ممکنه کار کنه و ممکنه کار نکنه .
تعريف "دد-لاک" رو هم نخوندم ! چون هنوز درسشو نداشتم . شايد اين ترم . يه بار يه بنده خدايی
به يکی که چند سال هم از من بزرگ تر بود می گفت بچه ! خلاصه ما هم بچه ايم فعلاً . فکر کنم
پسرخاله ش بود !
فکر کنم "دد-لاک" اينه :
موقعيتی که دو بخش می خوان در يک زمان به دو منبع دسترسی داشته باشن . به هر کدام
يک منبع اختصاص داده می شه . اما اونا نميتونن از منابع همديگه استفاده کنن . منبع هر کسی مال خودش .
کجاست دکتر تابش که ببينه شاگردش قبل اينکه درسو بگيره چه تعريفی ارائه ميده .
:-" :D
جمله ی آخرت ، جمله ی يک آدم "اميدوار" بود ، و خيلی خوب .
deadlock (my def): system ghofl kone, dar halike zaheran hich moshkeli nist, vali kar nemikone. chon dar dowre-baatel gir kardeh. zaheran moshkeli nist, moshkel dar kol ast.
chi mishe adama mahkoom mishan?
vaghti hezaar raahe hal ro emtahan mikonan va nemishe. (albatte hame adamaa, rahe hal haaye delkhaahe khodeshoono emtahan mikonan).
in mahkoomi dar asare avamele birooni, ya avameli darooni ke oonghadr tarkibeshoon pichidast ke be "sarnevesht" shabihe, bevojood miaad. ya behtare intor begam: dar asare yek masaleh ke hal nashodeh moonde (tashkhis dade nashodeh), va zade chizaye dige ro kharab karde va dar deraz modat tanzime system to beham zadeh. hala harchi beshini tanzimesh koni, oon moshkele avvali moondeh.
ammaa age aadam dalile asli ro peida kone, oonvaght az in be ba'd masale halle. oonvaght kafie be nasihataaye digaran goosh bede. vali oon masaleye asli ke tashkhis dade nashodeh, ham az oon va ham az digaran penhan mimooneh.
albatte masaleye asli nabayad bahoone beshe. bazi vaghta bedoone oon ham hal mishe. vali mesle baare kaje ke riskesh ziade (ke be manzel narese).
didei adamaayi ke mikhan vazn kam konan, har kari mikonan (regim o ina) nemitoonan? oon ham hamintorie.
--
bazi mavaghe momkene tosieh kafi bashe, amma be sharte inke oon tosieh raje be dalile asli baashe. ke mamoolan dalile asli baraye do nafar yeki nist. (harchand neshaneha mesle ham bashe). shayad ham oon farde mazboor yejoorai fargh mikone.
albatte hameye ina worst-case ast. kheili vaghta ham be in badia nist.
"bache" ro nafahmidam. kolaghermezi va pesarkhale ro migi?!
شناخته بشه . درسته .
مگه اينکه آدم بتونه خودشو format کنه ، که در اين صورت ديگه خيالش راحته که در حال حاضر
بار کجی نداره .
بچه : نه ! :)) چه جوری ذهنت رفت اونجا ؟!!! منظورم اين بود که يه بار يه نفر حتی به
پسر خالش که چند سالی از من بزرگ تر بود گفت فلانی بچه ست ؛ حالا من که اون درس رو نگرفتم
دليلش اينه که بچّم ! :D
2. manzoor az rahhaye digar ke elmitar ham hast chiye?
felan hamin dota kafiye :)
مطلب جالب -فنی و خوبی بود)*(
1.منظورت رو دقيقاً متوجه نشدم . از چی چی رو بايد فهميد ؟ از اين پست يا کلاً آدم بايد چی
بفهمه ؟
راجع به پست : خوب وقتی کسی حرفی ميزنه يا چيزی مينويسه ، مثلاً در وبلاگش ، خودش يه چيزی از
اون ميفهمه ؛ آدمايی که مخاطبش هستند ممکنه همون چيزی رو که اون خودش فهميده
بفهمن يا چيز ديگه اي رو . در ضمن ممکنه آدم با خوندن بعضی متن ها هر بار يه چيزی بفهمه .
شايدم چيزی نفهمه ؛ اما اين برای خود من سؤاله که آدم وقتی مينويسه يا صحبت ميکنه به
اينکه مخاطبينش الان چی ميفهمن فکر کنه يا نه . فعلاً که جوابش "نه" است . اما بعد از مطرح شدنش
در ميان گذاشتنش خوبه تا در صورت لزوم آدما بدونن که اون يکی راجع به اون قضيه چی فکر ميکنه .
ا/* اين بار دليل اينها که در اين پست نوشتم بيشتر عوامل واقعی و خارجی بودند .
**/
2.راه های ديگه علمی تر نيستند . راه استفاده از زبان علمی تر است . اون موقع فکر ميکردم جمله ی
دقيقيه ، الان ديدم نه ! آثار درس خوندنه که دقت آدمو ميبره بالا .
3.از اونجايی که شماmoderator خوبی هستيد ، اين همه جوابش طولانی شد
4.?
2. Bayd did, hadaf az neveshtane ye matlab chiye? ta bad beshe dar morede fahmidan ya nafahmidane mokhatab sohbat kard
3. felan hamin 2 ta
dar zendegi hamishe sokout baraye yaad gereftane kheili chizha khoobeh va ba nazare shoma movafegham (*)bye=;
2.هدف (هدف های) نوشتن يک مطلب، هم باز متفاوته. يعنی ممکنه
همون اتفاق فهم های متفاوت به هر حال پيش بياد. اما وقتی در ميون گذاشته ميشه، آدما
می فهمن که اگه می خواستن چيزی که اون يکی فهميده رو بفهمن، چی می فهميدن!
3.اما بعضی وقت ها آدم ممکنه بخواد به مخاطب هاش بگه که من اينو فهميدم، شما هم
اينو می فهميد؟ يا ممکنه حتی زمان نوشتن، يا بعد از اون به اين فکر کنه که مثلاً چه برداشت های مختلفی
ميشه از اين کرد؛ و در اين صورت ذهنش می تونه کمی آماده تر باشه. اما لزوماً هم اين خوب نيست.
ممکنه وقت و حافظه کم بياره! يعنی به قول خودمون کاست*اش زياده، و ممکنه نصرفه.
4.بهتر شد؟