اگر فکر نکنيم ، و تصميم نگيريم ، و تفکيک نکنيم ، و فقط دريابيم و احساس کنيم ، چه پيش خواهد آمد ؟ اگر از ترس هامان فرار کنيم ، آن وقت قوی تر می شوند ، اما اگر مثلاً با آنها مقابله هم کنيم نتيجه همان است چون از روی ترس است که مقابل آن می ايستيم ، پس اينجا فقط دريافتن است که کار ميکند . هر تفکری که شکل بگيرد ، خود از جايگاه نفوذ آن ترس در ما خواهد بود . يعنی در واکنش نسبت به آن است ، و به گمانم ، خيلی از ما که از درگيری ها رنج ميبريم ، يا نسبت به خودمان بی رحم هستيم ، و حتی بر آن اذعان ميکنيم ، برای آن است که می خواهيم در عکس العمل باشيم ، اين طور اگر هفتاد سال قرار بر زندگی باشد ، احتمالاً شصت و نه
سال و سيصد و شصت و چهار روز و چند دقيقه ی آن اين گونه خواهد گذشت . اين واکنش ها دست کم فقط آن را تشديد ميکند .
. اين با بی تفاوتی و بی محلی فرق دارد .
اما اگر فقط آن را تماشا کنيم ، به نظرم می رسد که خوب باشد . همچنين در مورد ساير آنچه که به بشريت مربوط ميشود ، هم ميتوان اين مطلب را تعميم داد (البته خيلی عجولانه مينمايد.)
وای ، اين ديگه آخر نظره ، به دنبال پاسخ نباش ، سؤال ها را بگير ، درياب ، تماشا کن ، و بياموز . چه بسا پرسش ها ، خود ، پاسخ باشند .
(خوب است به پست چهار شنبه سيزده آوريل يک نگاه داشته باشيد .)
اينها که گفتم صرفاً ايده (اگر بشود اسمشان را ايده (!) گذاشت) های بسيار خامی هستند ، که ميشود راجع به آنها صحبت کرد ، من هم بايد فکر کنم .
احتمالاً خلاصه (!) ی همه ی اين حرفا اين ميشه که ، در بند و درگير نباش .
(!!!!!تو دربند ، درگير نباش!!!!!!)
شايد همه ی آنچه که ما به آن نياز داريم ، قبل از هر چيز ، رها کردن خودمان باشد ، و به ياد داشته باش (!) که هيچ کس تو را رها نخواهد کرد ، شايد اگر خيلی عزيز باشی و خوش بخت ، کسی پنجره اي به تو بنماياند ، کليدی را به تو نشان دهد ، يا سخنی با تو بگويد ، اما آن کس که بايد بپرد ، تو ، هستی . اگر هم خواستی با کسانی بپری ، آنها هم ، خود ، بايد بپرند .
(...ياد سيمرغ افتادم )
پ.ن. حالا :
چشمات رو روی هم بذار
چشماتو ببند
...
نفس عميق
حالا ميتونی يه آرزو بکنی و مطمئن باشی که هر وقت که بخوای بهش ميرسی . مطمئن .
...
...
...
نفس عميق
...
حالا
...
ميشود لطفاً اين کامنت را به تعدادی علائم " ، ؛ . " مزين بفرماييد ؟
من در خواندن آن اندکی مسأله داشتم ، به نظر ميرسد که به موضوع حائز اهميتی اشاره
کردی .
بهتر از همه جمله ی پايانی را دريافتم .
نسبت طلايی ، واژه ی مناسبی ست برای بيان آنچه که می خواهيم .
و خدا نکند که عمل کم تر از تو سر بزند .
منظور شما از مطالعه ، مثلاً مطالعه ی کتاب است ؟
منظور از در معرض نقد بودن ، چيست ؟ و در ضمن آيا در معرض نقد بودن اصلاً وجود دارد ؟ ناقد است که
بايد وجود داشته باشد ، (مثل اينشتاين گفتم اينجا رو !) ، يا شايد منظورتان قابل نقد بودن است ، که
در مورد آن هم کم و بيش اين سؤال مطرح است .
منظور از گفتگوی نا موافق را هم اگر بگوييد ، که ديگر خيلی خوب است .
روح سخن شما را دريافتم ، اما کافی نيست .
اگر به نسبت طلايی برسی ، آن وقت به چه خواهی رسيد ؟ بعد از آن چه ؟ بعد هم می خواهی برسی ؟
بعد ...؟
چند سؤال ديگر هم هست !
در ضمن ، من کلاً گاهی کلامم اين گونه ميشود ، خاص شما نبود .
سپاس
که میتونید انو در قالب چند بیت شعر
تقویت کنید
بهش فکر کن
دوست دارم باهات در تماس باشم