گاهي كه غمگينم از خود ميپرسم اندوه از كجا به سراغم آمده و كجا بايد شادي را جستجو كنم. بيشتر وقتها كسي نيست كه پاسخ سوالم را بدهد جز آينه. تو نبودي آن دختري كه از هزار آينه سخن گفت؟ گاهي وقتها در آينه هم پاسخم را نمي بينم. با خودم ميگويم آيا نميتواني روي آينه يك لبخند نقاشي كني؟نه نميشود خودم را گول بزنم. اما ميداني، وقتي به انعكاس لبخند در هزار آينه فكر ميكنم آنوقت نگاره ي خنداني ست او كه در آينه آفريده ام.
بگذار براي دوستان ساده تر بگويم وقتي نمي تواني براي خودت شاد باشي براي كساني شاد باش كه لبخندت را دوست دارند و يادت باشد كه اين شهامت تا كجا ستودني ست.
جمله خیلی جالبی است. آیا من شهامت کافی دارم؟ شهامت یعنی چی؟ از کجا بفهمیم که شهامت مان کافی نبوده یا اینکه صرفا تامل کرده ایم؟ شهامت در فکر یا شهامت در عمل. احتمالا منظور شهامت در عمل است...
آيا ای پدر ما ، لبخند ها در آينه ها ميبينی ؟ چه خوب . يادم آمد که چه قدر انعکاس را دوست داشتم ، ويژه انعکاس نور را در آب ، کوير ، چشم ها ، و آينه ها . و آری ، دل ها
... ----- آری آتوسا ، شهامتی بس ستودنی ست . به ياد خواهم داشت . سپاس -----
*. به نظرم شهامت ممکن است گاهی با عمل يا عکس العمل سريع اشتباه گرفته شود ، که بايد به آن توجه داشت . *.شهامت در بيانی همان صراحت است . يعنی اينکه آدم ، تماميت خود را زندگی کند ، تمام آنچه که حالا و اينجا هست ، تمام آنچه که هست را . خوب ساده هم نيست . ... آره ،اين طوری ، شهامت و صراحت خيلی به هم نزديک شدند .
*يک بخشی از شهامت هم ميره توی بخش شجاعت ، يعنی به قول خودمون ، بی خيال برداشت هايی که هميشه آدما از رفتار ما می کنند . واقعاً ذهن ما گناه داره که بخواد در بند اين چيزا باشه . به عبارت ديگه : يعنی خودت را زندگی کن ، بی آنکه بخواهی آنچه که الان هستی نباشی ، اگر می خواهی تغيير کنی ، مسأله اي نيست ، اما " الان " همان باش که الان ، هستی . و بعد همان که بعد هستی . (تناقضی در دل همه ی اينها ميبينم که فعلاً گيج کننده است ، بعد احتمالاً از آن خواهم گفت.)
*شهامت در فکر يا عمل ؟ اين سؤال برای خود من با اين صراحت پيش نيامده بود ، اين سؤال اين سؤال رو به ذهنم آورد که : چرا اينها رو ( فکر و عمل ) از هم جدا کنيم ؟ چرا جدا کرديد ؟ *با اين پيش فرض که می خواهيم اينها را از هم جدا کنيم ، شهامت در عمل شهامت در فکر (!) را هم در بر دارد . *جالبه ، آخه گفتيد عمل ! نمود های همان عمل گرايی که به نظر ميرسد ميخواهيد . *بازم جالب شد ، بعد از امتحانم خواهم گفت . *کدام جمله خيلی جالب است ؟ !
نازنين تو كه ميگويي بايد خودت را زندگي كني؛ درباره خودت سخن بگو. اين خود كيست؟ از چه جنسي است؛ سلولهاي پروتئيني؟ پيامهاي الكتريكي؟امواج متجلي در احساسات؟ انديشه و آگاهي؟ يا به گفته پدر سراپا نور!؟ آنچه هستي در اين دم آيا ثابت است كه بتواني دريابي اش يا پيوسته ديگرگون ميشود؟ اگر هردم دگرگون ميشود چگونه پيوسته وجود دارد؟ و از اين همه مهمتر اين است كه تو چگونه خودت را مي شناسي؟ چگونه درمي يابي كه كيستي؟ براي شناختن بايد فراتر از خودت بشوي ؛ابزار تو براي نگاه از بالا بر خودت چيست؟ وقتي رابطه انديشه درباره خودت را با نازنيني كه هر لحظه نو ميشود دريافتي؛ هيچ سخت نيست تفاوت و پيوستگي انديشه با عمل را ديدن. يك دوست اگر دوست بخواني اش
سخن گفتن دشوار است ، ويژه اينجا ، ويژه تر راجع به خود ، و باز هم ويژه تر راجع به من !
اما کمی ميگويم ؛
من ، يا بهتر بگويم ، ما ، هر لحظه دگرگون ميشويم ، و هستی نيز حتماً ، اما اين گسستگی نيست ! يعنی اگر (!) بنا بر پيوسته وجود داشتن باشد (که آن خود بحثی جداگانه می طلبد) ، اين نو به نو شدن ، يا تغيير يا هر چه که بخوانيش ، در تضاد با آن نيست . پس جنس ما نيز ، احتمالاً در حال تغيير است ، گاه به روشنی نور ، و به زلالی آب ، و به لطافت مهر ، و گاه به سختی فولاد ، و به تيرگی خاک ، و باز هم به قشنگی مهر .
اينکه چگونه خود را بدانی ، بخش زيادی از راه است ! نيست ؟ شايد از بالا ، شايد ازپايين ، و به احتمال من ، از هر سو ، از هر سويی که وجود دارد . من خود را قضاوت نميکنم ، يا دست کم نميخواهم که بکنم ، پس بعيد ميدانم که حاضر باشم تماماً از بالا بر خود (!) نگاه کنم ، سو های فراوان ميبينم
اما اگر از ابزار نگاه کردن بخواهم بگويم ، می گويم پرسش دشواری ست . تو چه فکر ميکنی ؟ اين هم بايد انديشيده شود .
منظورت در جمله ها ی پايانی ، چيزی شبيه تضاد و هماهنگی ست ؟
بيشتر وقتها كسي نيست كه پاسخ سوالم را بدهد جز آينه.
تو نبودي آن دختري كه از هزار آينه سخن گفت؟
گاهي وقتها در آينه هم پاسخم را نمي بينم. با خودم ميگويم آيا نميتواني روي آينه يك لبخند نقاشي كني؟نه نميشود خودم را گول بزنم.
اما ميداني، وقتي به انعكاس لبخند در هزار آينه فكر ميكنم آنوقت نگاره ي خنداني ست او كه در آينه آفريده ام.
بگذار براي دوستان ساده تر بگويم وقتي نمي تواني براي خودت شاد باشي براي كساني شاد باش كه لبخندت را دوست دارند و يادت باشد كه اين شهامت تا كجا ستودني ست.
هم لبخندت از اینسو به آنسو کشیده
daneshgah ... vaghean shayad baham bashim ! to kodoom daneshgah miri :)?
يادم آمد که چه قدر انعکاس را دوست داشتم ، ويژه انعکاس نور را در آب ، کوير ، چشم ها ، و آينه ها .
و آری ، دل ها
...
-----
آری آتوسا ، شهامتی بس ستودنی ست .
به ياد خواهم داشت .
سپاس
-----
*. به نظرم شهامت ممکن است گاهی با عمل يا عکس العمل سريع اشتباه گرفته شود ، که بايد
به آن توجه داشت .
*.شهامت در بيانی همان صراحت است . يعنی اينکه آدم ، تماميت خود را زندگی کند ، تمام آنچه که
حالا و اينجا هست ، تمام آنچه که هست را . خوب ساده هم نيست .
...
آره ،اين طوری ، شهامت و صراحت خيلی به هم نزديک شدند .
*يک بخشی از شهامت هم ميره توی بخش شجاعت ، يعنی به قول خودمون ، بی خيال برداشت هايی
که هميشه آدما از رفتار ما می کنند . واقعاً ذهن ما گناه داره که بخواد در بند اين چيزا باشه .
به عبارت ديگه :
يعنی خودت را زندگی کن ، بی آنکه بخواهی آنچه که الان هستی نباشی ، اگر می خواهی تغيير کنی ،
مسأله اي نيست ، اما " الان " همان باش که الان ، هستی . و بعد همان که بعد هستی .
(تناقضی در دل همه ی اينها ميبينم که فعلاً گيج کننده است ، بعد احتمالاً از آن خواهم گفت.)
*شهامت در فکر يا عمل ؟ اين سؤال برای خود من با اين صراحت پيش نيامده بود ،
اين سؤال اين سؤال رو به ذهنم آورد که :
چرا اينها رو ( فکر و عمل ) از هم جدا کنيم ؟ چرا جدا کرديد ؟
*با اين پيش فرض که می خواهيم اينها را از هم جدا کنيم ، شهامت در عمل شهامت در فکر (!) را هم در بر دارد .
*جالبه ، آخه گفتيد عمل ! نمود های همان عمل گرايی که به نظر ميرسد ميخواهيد .
*بازم جالب شد ، بعد از امتحانم خواهم گفت .
*کدام جمله خيلی جالب است ؟ !
اين خود كيست؟ از چه جنسي است؛ سلولهاي پروتئيني؟ پيامهاي الكتريكي؟امواج متجلي در احساسات؟ انديشه و آگاهي؟ يا به گفته پدر سراپا نور!؟
آنچه هستي در اين دم آيا ثابت است كه بتواني دريابي اش يا پيوسته ديگرگون ميشود؟ اگر هردم دگرگون ميشود چگونه پيوسته وجود دارد؟
و از اين همه مهمتر اين است كه تو چگونه خودت را مي شناسي؟ چگونه درمي يابي كه كيستي؟ براي شناختن بايد فراتر از خودت بشوي ؛ابزار تو براي نگاه از بالا بر خودت چيست؟
وقتي رابطه انديشه درباره خودت را با نازنيني كه هر لحظه نو ميشود دريافتي؛ هيچ سخت نيست تفاوت و پيوستگي انديشه با عمل را ديدن.
يك دوست اگر دوست بخواني اش
اما کمی ميگويم ؛
من ، يا بهتر بگويم ، ما ، هر لحظه دگرگون ميشويم ، و هستی نيز حتماً ، اما اين گسستگی نيست ! يعنی
اگر (!) بنا بر پيوسته وجود داشتن باشد (که آن خود بحثی جداگانه می طلبد) ، اين نو به نو شدن ، يا
تغيير يا هر چه که بخوانيش ، در تضاد با آن نيست .
پس جنس ما نيز ، احتمالاً در حال تغيير است ، گاه به روشنی نور ، و به زلالی آب ، و به لطافت مهر ، و گاه
به سختی فولاد ، و به تيرگی خاک ، و باز هم به قشنگی مهر .
اينکه چگونه خود را بدانی ، بخش زيادی از راه است ! نيست ؟ شايد از بالا ، شايد ازپايين ، و به احتمال
من ، از هر سو ، از هر سويی که وجود دارد .
من خود را قضاوت نميکنم ، يا دست کم نميخواهم که بکنم ، پس بعيد ميدانم که حاضر باشم
تماماً از بالا بر خود (!) نگاه کنم ، سو های فراوان ميبينم
اما اگر از ابزار نگاه کردن بخواهم بگويم ، می گويم پرسش دشواری ست . تو چه فکر ميکنی ؟
اين هم بايد انديشيده شود .
منظورت در جمله ها ی پايانی ، چيزی شبيه تضاد و هماهنگی ست ؟
سپاس