Wings of Desire :-)
13.6.05

ظلمت شکافت ، زهره را ديديم و به ستيغ بر آمديم

آذرخشی فرود آمد و ما را در نيايش فرو ديد .

لرزان ، گريسيتيم ، خندان ، گريستيم.

رگباری فرو کوفت ؛ از در همدلی بوديم

سياهی رفت ، سر به آبی آسمان سوديم ، در خور آسمان ها شديم

سايه را به درّه رها کرديم ، لبخند را به فراخنای تهی فشانديم

...

سکوت ما به هم پيوست ، و ما ... ما شديم .

تنهايی ما تا دشت طلا دامن کشيد .

آفتاب از چهره ی ما ترسيد .

دريافتيم و خنده زديم ، نهفتيم و سوختيم

هر چه با هم تر ، تنها تر

از ستيغ جدا شديم ،

من به خاک آمدم و بنده شدم ، تو به بالا رفتی و خدا شدی .

(ناشناس)

5 Comments:
Anonymous Anonymous said...
هان!از تو ميپرسم:
چه دليري در ستايشي چنين سركشانه !به كدام پشتوانه است كه هم شانه آفريدگارت مي ايستي؟


سرتا پا شرمم.و نه ياراي پاسخ بگذار من نيز تنها بپرسم: از كه ميپرسي؟ از ما؟ كه هردم درآرزوي مهر.آيا تو مهر نيستي؟نه آيا من، ما، آرزوي تو؟

Anonymous Anonymous said...
و چه رسواست اين ناشناس در همه آفرينش...

Blogger niusha said...
این شعر قطعه ای از شعر "نیایش" سهراب سپهری و از کتاب "آوار آفتاب" اشه.پس ناشناس نیست!

Blogger niusha said...
پشتوانه ای قویتر از اینکه تمام ذرات وجودت از جنس او و روحت پاره ای از وجود اوست؟به کدام پشتوانه است که خود را جدا از او می دانی؟

Blogger Nazanin said...
ناشناسی رسواست نيوشا ، راست می گويی ، و راست می گويد و راست می گويم