Wings of Desire :-)
4.6.05
از سفر می آييم
به تهران نزديک می شويم
ساعت : هشت عصر
خورشيد : ديد رس چشمان ما ، در سوی روی ما

رنگ خورشيد از سفيدی روز به سرخی غروب می گرايد ،
يافتم که چه اندک خورشيد را دايره وار ديده ام .

فاصله از اولين دوربرگردان : 1000 متر

به تهران نزديک تر می شويم
هنوز به دور برگردان نرسيده ايم

و من در حوالی خيال آب می نوشم و در حوالی انديشه نفس .

...

اينجا جنوب تهران است ،
ندانستم دود سياهی که آزارم داد از کدام کارخانه بود ،
شايد سيمان بود ،
و من آدم هايی را ديدم که در آن چمن ها تفريح ميکردند ،
( و چه هوای مفرّح و چه آسمان لاجوردی !)

... ديگر به دوربرگردان رسيده ايم ،
برگشتی در کار نيست ،
ادامه می دهيم

...

ديگر خورشيد را نمی بينم ، چشم به راه ماه می مانم .
5 Comments:
Anonymous Anonymous said...
:D:D

Anonymous Anonymous said...
in yekio fekr konam fahmidam. un hekayate saro dome mar ham aali bood. movafagh bashi nazanin koochooloo

Blogger Adel Andalibi said...
آفرين

Anonymous Anonymous said...

Anonymous Anonymous said...