Wings of Desire :-)
28.5.05
برای اغلب ما مشکل اصلی در آزاد شدن از عادات قديمی فکر کردن است ( هر چند که عادت ديگر قديم و نو ندارد ! ) ؛

" من ميخواهم بشوم " ، " راهش اين است " ، " من عضو فلان فرقه ی خاص هستم " ،

... از لحظه اي که چيزی را مأخذ قرار می دهيد ، خود را مجزا کرده ايد ، و در نتيجه ، قادر به نگاه کردن به اين فرايند
کلی

نيستيد
10 Comments:
Anonymous Anonymous said...
miam inja totally confuse misham barmigardam :))

Anonymous Anonymous said...
:-?

Anonymous Anonymous said...
korkor
be nazare shoma adat khoob ast ya bad ast?

Anonymous Anonymous said...
اگر من بخواهم بشوم نه آیا بايد بدانم که چه بایست میشدم.آدمی بی ماخذ قرار دادن یک اندیشه یا راه یا گروهی از آدميان چه دریافتی از خود و جایگاه خود می تواند داشته باشد، جز به تماشا نشستن غرایز حیوانی خود. هان عشق هم هست، عشق کوری که ابلیس را دشمن خداوند کرد پس از هزار سال پرستش.

Blogger Nazanin said...
چه بايست می شدی ؟! معنی اين سخن چيست ؟ آيا بايستی وجود دارد ؟ آيا اگر هست آن را
فرد معلوم می کند يا تعيين شده است از پيش ، آيا اگر بايستی نباشد ما نخواهيم دانست
رسالتمان را ؟ آيا
...
اگر خود را مأخذ قرار دهی چه ميگويی ؟ به نظر خوب تر می آيد ، تا مأخذ قرار دادن
آدم های ديگر ، پيشينيان يا آيندگان . آن ها را ميشود تماشا کرد ، اما نه مأخذ ،
من چشم به راه ( ! ) راهی برای خود هستم که برای من باشد ، هميشه همراه با ياد گيری ،
اين بار از همه ی آن چه که هست ، همان طور که هست ، با درک آنچه که هست ، همان گونه که هست ،
فراوان دارم که بگويم ، اما بايد آن ها را هنوز نگاه کنم و بياموزم . و آری ، بيافرينم .

اين آفرينش عاليست ، ستودنيست ، سپاس ...

می توان از تماشای هر چيزی ، باز همان طور که هست ، ياد گرفت ، و آگاه بود ، حتی تماشای
آن غرايز پست حيوانی ، حتی همان عشق کور ابليس به او ، اما فقط تماشا ، تماشايی بدون
حضور تماشا کننده و تماشا شونده اي ، تماشای محض ، بدون تفکيک ، به دور از تضاد و ترس و لذت .
...
و حتی تماشای مهر بينای او به ما ، اما تماشا

هميشه چيزی برای تماشا ، چيزی برای نگاه کردن ، حتی چيزی برای ديدن هست ، کافيست که بخواهی ،
و شرطی نداشته باشی ، بخشی از منظور من ، شرطی نبودن است ، چرا که اگر اين گونه باشی ، ديگر
هيچ پديده ی بديعی نخواهی ديد ، هيچ نفسی نخواهی کشيد ، و هرگز زنده نخواهی بود ، و
اين فاجعه ايست که اين روز ها و هميشه ، در بشريت بوده و من آن را هم تماشا می کنم .
می دانی
...

Blogger Nazanin said...
To Korkor :
من بر آنم که عادت هايم را ، آن ها که برايم عادی شده اند ( ! ) را زندگی نکنم ، اما ، اين جا توانايی ما در
اين که رفتار ها ، آدم ها ، و يا روابط برايمان عادی نشوند در ميان می آيد ، اين کاملاً ممکن است
که " ما " پاک و سفيد باشيم ، سر شار از " نو "
! ! !
جديداً به مسائل فيزيک کوانتوم علاقه مند شده ام ، و ايده اي در ذهنم هست ، بسيار مرتبط با همه چيز
!

هر چند که بر رسی پايه اي نياز دارد که کار چند جمله نيست ، اين به تو مربوط است ، که با عادت هايی که
از آدم ها ، از کودکی ، از تاريخ ، از ...، پذيرفته اي ( شايد در آن زمان به ناچار - که اين خود يک عادت است ! )چه کنی .

مفيد بود ؟
اين روز ها خيلی داغم !

Anonymous Anonymous said...
korkor
bale mofid bod !!mamnoon
adat be tore koli bade ya estesna ham dare, man be dombale fahmidane in masale hastam , akhe adat ro maane hamechiz mibinam ,adat ro baese koor shodan midoonam ,
aya hameye adat ingoone and?
albate kaant ham harfe khoobi mizane dar in moored

Blogger Naser said...
من با این ایده موافق ترم که وقتی جزئی از چیزی شدی، دیگر به قواعد و اصول آن کل گردن نهاده ای و امتیاز نگاه از بیرون به آن کل (به عنوان یک آبجکت) را از دست داده ای. فکر کنم ربطی به صحبت تو نداشت. ببخشید

Blogger Nazanin said...
سلام ،
نه اتفاقاً بخشی رو در بر ميگيره ، بخش خوب و با ربطی هم هست ، در واقع آن وقت نه تنها
امتياز نگاه کردن به آن را از دست ميدهی ، بلکه گاهاً امتياز نگاه به خود ، و در نتيجه خود آگاهی
را از دست می دهی .

Anonymous Anonymous said...