اين ترم درس اختياری انتخاب کردم با عنوان مقدمه اي بر فلسفه ی علم،ديروز سر کلاس صحبت به اينجا رسيد که تمام فيلسوفان چه فيلسوفان علم و چه غير از آن همواره اين سؤال برايشان بوده که آيا اين جهان و هر آنچه که در آن است جهانی واقعی ست؟آيا ممکن است هر چه که هست فقط زاده ی خيالات ما باشد؟خوب بعضی ها نظر دادند،
بعد از همه من گفتم: اصلاً چه مسأله اي پيش ميآيد اگر ما بفهميم يا کسی برهانی بدهد که ثابت کند اين جهان واقعی نيست؟ آن وقت جناب استاد متوجه منظور من نشد.بعد از کلاس برايش منظورم را تشريح کردم،
ميدانی،نظر من اين بود:
اين مسأله را در ذهن داشته باش،حالا اگر موجود آگاهی (با اين پيش فرض که چنين موجودی وجود دارد)به تو بگويد اين جهان فقط تصورات تست،خيلی هم بد نيست،اگر اين سؤال را بپرسی که آن وقت تکليف تاريخ چه ميشود؟روزگارها گذشته اند،اين همه حادثه ،اين همه کشف،اين همه جنگ،اين همه داستان، همه فقط همان طور بوده اند که ما خواستيم؟همان طور که ما ديديم؟
مسلماً زمان زيادی از آغاز آفرينش می گذرد،اگر به تاريخ هم قايل باشيم،پس ميتوانم بگويم که ما مدت هاست که اين طور هستيم،ما هميشه بوديم،انگار که همه يکی هستيم.انگار که ما،بشريت،بسيار گسترده هستيم،بسيار بسيار وسيع،...
فکرش را بکن،اگر تو فقط در ذهن من باشی،چه خواهد شد؟اصلاً مهم است؟چرا اين همه وقت ميخواستند اين مطلب را اثبات کنند؟
من در زمينه ی فلسفه تا به حال مطالعات زيادی نداشته ام،اما ذهن فلسفی خوبی دارم...اين ديگه آخر چيه؟
استاد به من گفت که اين ايده اي است
که من ظاهراً بدون مطالعات قبلی از راسل بيان کردم
رو او هم بيان کرده بود،از کجا معلوم،شايد من ...،
به نظر ميرسد که همه چيز جور ديگری خواهد بود اگر همه چيز همان باشد که ما تصور ميکنيم...
حتی اگر همه چيز از خيال ما سرچشمه بگيرد،باز هم ما, هستيم،اين بار بسيار مقتدر تر،
هر چند برای تو که ميخواهی "زنده" باشی،نبايد فرقی کند،تو در هر حال هستی،پريشان نشو،
اين آرزويت نيست؟
من آدمی هستم که جميع توانايی و خلاقيت رو در خودم دارم،نام اين را به اختراع خودم
ميگذارم شناخت گرا،نه شناخت پندار،يعنی کسی که جميع استعداد و فطرت را در درون خود دارد
و هر گاه که بخواهد آنها را به کار می گيرد،من می توانم يک کامپيوتر ساينتيست خوب باشم،
يک معمار خوب،يک هنر مند خوب،يک رياضی دان خوب،يک فيلسوف خوب،يا هر آنچه که فکرش را توانی کردن.
همه را می توانم در يک زمان به کار گيرم،زمانی که انتخاب کنم،
اوج من اما اين نيست،حال ديگريست.کسی نتوانسته است آن را ببيند (درک کند)هنوز، مگر چهار تن.که نام نميبرم.
اين را آدم هايی که سخنی نميگويند جز آنکه بر حق ، بار ها به من و خانواده ام
ياد آوری ميکنند،مثال نمی زنم.
نازنين عندليبی
va ensaan yani hamin chizaaei ke naazanin goft,
nazanin inaei ke gofti daghighan bahs e mohem e do grohe bozorg az filsoofaast,va hatta ghaabele gostareshe be kheili soalhaye dige,
vali ye chize jaaleb hast ke to behesh fekr nakardi va manam nemidoonam alaan mitoonam begam ya na chon shayad fekr mikonam ke midoonam,
Agar to ye rooz BEFAHMI ke ye nafar dar masalan aragh morde be khaatere bomb,
ya ye rooz NAFAHMI ke ye nafar dar hamin iran be khaatere bomb morde,
fargh mikone,
fekr kon mogheei ke man o to ham dige ro nemishnaakhtim ,
man boodam,
vali aya bara to mohem bood ke man boodam ya na,aslan to be in fekr nemikardi ke aya man hastam
khob hala aya aslan boodane man mohem bood ya na,tasiri ham dar zendegie to nadaasht,
vali vaghti man baraye to hast shodam oon vaght oomadam in comment ro behet zadam,
va to mikhooni va migi ee ino rostam zade
ghabl az har chiz bayad ye chazaee ro ta`rif koni:
hagh,khoob,zehne falsafi!!!
be har hal har chi ke hast etemad be nafse adamo mibare bala ,
من گفت آدم خيال می کند اين لحن توست،من فکر نميکنم اين مسأله اي داشته باشد که آدم
راجع به خودش حرفی بزند،ضمن اين که لحنی که تو آن را با آن خواندی به قول دوستی، لحن توست،
نه لحن من،انگار که ميخواستی آن طور بخوانی،به هر حال اگر رفع سو ء تفاهم نشده،بگيد،هر چند
بعيد می دونم ديگر چيزی بگويم.اما کاملاً مسؤلانه.
باشه فريدون،يه کم کار هامو انجام بدم،مينويسمش.
»