خواهم آمد،
روزی باز خواهم آمد،
از فراز همان تپّه های سبز کوير قديم که آن شب،
برای اوّلين بار بر اين شهر غريب فرود آمديم،
تنهای تنها،
به يادت هست هنوز؟
و اين بار ،
ديگر تنها نخواهم بود،
تنها خواهيم بود،
وقتی که ما بياييم،تو ماه را خواهی ديد...
به ياد داری،
وقتی که سپيده زد و تو آمدی،
از فراز همان ماهور های قديم،
تپّه ها ی موج و ماهور کوير هم بود،
و آنگاه،
ما نيز ماه را ديديم،
ماه مادر شعور است،
مادر هرچه شاعر که تا به حال ديده يا شنيده اي،
و تو نيز شاعری
... وقتی که ما بياييم،تو ماه را خواهی ديد...