آخيش،
نميدونم چرا اين دفعه ای اينقدر طول کشيد تا بگيرم چی شده،اوضاع خودمو ميگم حالا هنوز هم يه اونجور حالی رو دارم،امّا اذيتم نميکنه،اونم هستش اين دور و برا بالاخره، گاه گاهی هم به جای من تايپ ميکنه و سر کلاس ميره يا همينجوری ميره آب آلبالو ميخوره ،حالا اگه گفتی من کدومام؟اگه تونستی از بين اين دو تا معلوم کنی من کدومام،اميدی هست که از بين ايکس* تا "من" هم بتونی، اين همون قضيه ی معروف من های متعدّده،اينم يکيش بود که مدّت ها بود پيداش نبود، انگار اون پشت مشتا قايم شده بود،طفلکی کلّی بهش بی محلّی شده بود،امّا حالا فعلاً هستم در خدمتش،البتّه با کمال ميل.
shad bashi va paydar
مطالبت زيباست. يه جورايي حس مي كنم فلسفي مي نويسي. نمي دونم شايد هم من آي كيوم پايينه كه يه وقتايي سردر نميارم. اون شعرت در مورد دروغ هم نمي دونم حس پشتش چي بود. ولي خوب يه جورايي مي شه ربطش داد به خيلي چيزا.
موفق باشي خانومي.