شب برمی گردی از دانشگاه،توی مترو بعد از مدّت ها می تونی بشينی،و فقط سرتو بندازی پايين چون خيلی ها بی کارند،يا اگه شانس بياری و کنار پنجره باشی،بتونی باز هم بيرونو تماشا کنی،هه، و اون وقته که همه ی اتّفاق هايی که افتادند،يا نيفتادند ميآد توی ذهنم،بيشتر از همه يکی اين وقته، يکی وقتی ترافيکه،يکی هم موقع خواب،همه چيز ميآد در ذهنم،برای بعضی چيز ها و اتّفاق ها خودم رو تحسين می کنم،و برای بعضی اتّفاق ها سرزنش،به کار های به قول فريدون گفتنی ابلهانه که می رسم ديگه کم ميارم،دلم ميخواد زمان برگرده و دوباره در اون شرايط قرار بگيرم تا يه کار بهتر بکنم، امّا زمان هيچ وقت بر نمی گرده،خوب بود اگه بر می گشت؟ هوفّفّفّفّ من ديروز به نظرم چند تا کار خوب نکردم،يعنی چند تا کار نا خوشايند کردم،حد اقل برای من که اينطور حسّی رو آورد،نمی دونم شايد هم من زيادی حساسم يا سخت می گيرم،عجيبه،دارم ميترکم از اينکه اصلاً هم سخت نمی گيرم،امّا خيلی هم سخت می گيرم،نمی فهمم،يعنی چی اينا آخه؟ يه جور احساسی دارم الان که انگار کسی رو ناراحت کرده باشی و ندونی!!!،يه جور عجيب غريبی، به خدا رفع مسؤليت نيست،هر کسی ديروز از من دلگير شده،بگه،خوب؟ اگه چيزی هست بتونم کشفش کنم؛ يعنی می دونی يه بخشش اينه که فکر می کنم در ساعات بعد از ظهر از نظر انرژی يه جوری تخليه بودم و اين روی رفتارم با آدم ها و با خودم تأثيری که داشت،از نوع مثبت نبود؛ هوم م م م ؟
متأسّفم.
nemidoonam yek dafe az khab boland shodam halam hale to shode bood .
yani inke mikhastam bezanam az khoone biyam biroon , ye blog sabke bloget bezanam
ajib bood vali shod va motmaenam doroste
mr abiding
khoda hafez