ميگم هر جنبه از روح آدميزاد،(و شايد بقيه ی موجودات)،دوبخش داره،يک طرف بهت اجازه ميده لذّت رو تجربه کنی،يک طرفش دقيقاً در همون لحظه که همه چيز خوبه، ميآد وسط و يه خودی نشون ميده،و تو از حال خوشت ميآی بيرون،
امّا اين هم به ذهنم اومد که اصلاً چرا دوبخش؟شايد هم بيشتر،به تعداد من هايی که در تو زندگی می کنند و شب ها هم با هم دور آتش ميرقصند،و تو ممکنه گاه گاه بتونی صداشونو بشنوی،
بعد خودم به خودم ميگم،ببين، اينا بيشتر شبيه بازی با کلماته،امّا نه،بازی هست،خوب اصلاً صحبت کردن يا نوشتن معلومه که بازی هستن،امّا چيزی که يک بازی محض را از يک مفهوم که در خود بازی هم داره،متمايز می کنه،اينه که تو وقتی داری بازی می کنی فقط بازيه،نه چيزی کمتر،و نه چيزی بيشتر،...
هه،اصولاً من سرشار از سؤالم،امّا مسأله ای که مطرح ميشه برام اينه که اصلاً چرا سؤال،و اينکه اصلاً اهميتی داره؟!!! :(