اون روز خيلی با هم راه رفتيم و حرف زديم،و چه زود گذشت،بعد برای اينکه هيچ کدوممون همه ی راه رو تنها نره،رفتيم تا زير يه درخت ديگه،عجب روزگاريه،نه؟ توی برفا و روی برفا و با برفا راه رفتيم،و آدمای لباس آبی پوش با مزّه رو هم ديديم، خيلی خوشحال هستم،احساس ميکنم يه راه تازه هست،يه حس تازه که تا حالا نداشتم،من عاشق حس ها ی تازه ام،مرسی از اينکه اومدی و راه اومدی!!!! حالا پيش به سوی درختا! درختا يه چيز ديگه اند، آهااااااااای همه ی درختاااااااا: دوست داريمتون،يه عالمه،...