ای،امروز،يعنی همين الان ی دفعه ای دلم گرفت،ای...
چی بگم،حالا از اون حال ها يی دارم که دلش ميخواد تا صبح راه بره،قدم هاشم بين قدم
های مثل دايناسور های گياه خوار و گوشت خوار ميچرخه،آروم ،بی هدف و با هدف،گيج و منگ،
کسی که اصلاً اينجا نيست،انگار که هيچ وقت هم نبوده،نميدونم،فقط ...
هر کسی از ظن خود شد يار من
ازدرون من نجست اسرار من
...