فکر ميکنم جستجوی خدا ابلهانه است يا کار آدمهای گيجيست که يک منظره ی بينهايت را از دوربين مينگرند.کادر محدود مجال درک آن تماميت را نميدهد.بايد دوربين را کنار گذشت،برای ديدن آن منظره ی بينهايت بايد چشم شد،هر سلّول بدنت بايد چشم شود،اينگونه است که ميتوانی پس و پيش و بلا و پايين را ببينی.
امّا چگونه ميتوان جملگی چشم شد؟ساده است،به آگاهی رسيدن.با شناخت همين سلّول ها ،همين دست ها،همين دوست ها،همين دشمنان،همين اندرون تاريک و روشن،همين سايه ها و انوار درونی.
همين توانا يی ها،نا توانی ها،همين سياه ها،همين سفيد ها،همين فهم اندازه و وسعت،وسعی که هر روز و هر ثانيه محک ميخورد،امروز چه اندازه بزرگم،چه اندازه حقيرم،عقاب را ميبينم،در بال های عقاب گسترده ميشوم،کرم را ميبينم،در حرکات مارپيچش پيچ ميخورم،با او خاک ميخورم،عقاب در من است امروز،کرم در من است امروز،من چقدر کرم دارم ،من چقدر عقاب دارم.
ولی جدا از شوخی اون قسمتی که دوربین رو کنار بذاریم و چشم بشیم خیلی جالب بود